حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

داستان این روزای من

عجب گرفتاری  شدیم با این  نبود مانتیتور

از وقتی مانیتورمون سوخته مجبور شدیم که کامپیوترمون رو به تلویزیون 46 اینچ LED مون وصل  کنیم

ازون جایی که بنده چشای بسیار ظریف و نحیفی دارم و بعد عمل نباس عینک بزنم، بنابراین چشامو عینهو چینی ها بادومی میکنم که بلکه چیزی ببینم.

حالا جالبه همه نشستن انگار اومدن سینما. جالبه تر اینکه خالم شبای دیگه ساعت 10 میخابید ولی امشب که من نشستم میگه خوابم نمیاد و همچنان بر و بر نیگام میکنه

منم بعد از کلی به خود پیچیدن تصمیم گرفتم که فعلا عینک بزنم و ZOOM رو چنان کوچیک کنم که فقط خودم با عینک میبینم. ایشالا که همن طور باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد