حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

خیلی نزدیک

به یوم اله شکوهمند اول آبان نزدیک میشویم. لطفا خودتان را برای کیک خوردن آماده نمایید

روزی که من بیست و اندی سال پیش به همراه فرشته های کوچولو به زمین رسیدم و فرشته ها با یه بوسه منو نشون کردن که دوباره پیدام کنن

لوپم چال شد ولی نمی دونم چرا فرشته ها منو گم کردند. قرار شد هیچ وقت تنهام نزارن

شایدم تنهام گذاشتن که بتونم رو پاهای خودم واستم

خلاصه بیخیال بازم به خاکی زدم و از بحث اصلی فاصله گرفتم. اصلا یادم رفت واس چی اومدم

هاااااااااا یادم اومد میخاستم بگم که فردا نه پس فردا تولدمه و خدا رو شکر میکنم که عقلاً، مغزم یکسال بزرگتر شد و تونستم بعضیا رو تو این روزای باقی مونده جا بزارم 

اتفاق های این هفته

+ روز جمعه 92/7/19 یه جفت فنج خریدیم. من عاشق این همه عشقولانم که فقط تو فنج دیده میشه و ریخت و پاچ میشه
+ اخلاقم غیر قابل پیش بینی هستش. یه مدت که به خودم و اخلاق خودم و عکس العمل خودم دقت کردم میبینم که بدجوری چیــــــــــــــــــــز شدم و پاچه میگیرم واقعا نمی دونم چیکار کنم. یه دونه آدم پیدا نمیشه که به حرفام گوش بده و آخرش نگه خابم میاد. با این حرفش فک میکنم که براش لالا گفتم
------------------
پ.ن:
اگه فنج ها رو بردم آتلیه و ازشون عکس گرفتم ، براتون از عشقولانه هاشون عکس میزارم

چند روز بعدتر نوشت:

فنچ ها از این زاویه
فنچ ها ازون زاویه

کسری موجودی

این رئیسمون نمی دونم فک میکنه حقوق زیاده میده یا فک میکنه که حساب من یه حساب ویژه هستش که مقدار پول تکثیر پیدا میکنه یا یه همچین چیزایی
برگشته میگه خانوم حسابدار لطفا 1میلیون پول واریز کنید به حساب فلانی
منم گفتم موجودیم کمه . تو یه چش بهم زدن 1تومن رو به حسابم واریز کرد که من اینترنتی واس فلانی جابه جا کنم
ولیکن چون حساب اوشون "ک" و حساب من "ت" بود بنابراین 500تومن کارمزد کسر میکرد و من همون 500تومن هم تو حسابم نبود (حساب دسته چک یه جوری که می تونی حساب رو صفر کنی ولی حساب های پس انداز یا هر چیز دیگه حتما و باید 2000تومن تو حساب باشه)
خلاصه نشد اینترنتی جابه جا کنم و ساعت حوالی 3بعداز ظهر که برگشتم رفتم دم بانک "ت" ، بازم اخطار کسری موجودی میزد. تصمیم گرفتم که به خونه تل بزنم و از داداشم بخام که یه مقدار پول به حسابم واریز کنه که مشکل حل بشه ولی خونه هم کسی جواب نمیداد. یه آقایی جلو خودپرداز بود و تصمیم گرفتم که از اوشون بخام برام مقداری پول کارت به کارت کنه و نگاه تو نگاه گره بخوره و این داستانا
موقعی که صداشون کردم و اوشون برگشت چنان ترسیدم و منصرف شدم که میخاستم فرار کنم اخه اون چیزی نبود که میخاستم و واس اینکه موردی پیش نیاد گفتم ببخشید ساعت چنده و به خیر و خوشی تموم شد.
دوباره به خونه تل زدم و بازم خبری نشد تا اینکه یه آقای قد بلندی اومد دم باجه و بعد ازینکه مشغول عملیات بانکداری شد اوشونو هم صدا زدم ولی خدا شانس بده نمی دونی چه ادم مهربون و خاصی بود. بهشون گفتم اقا ببخشید 2تومن پول به حسابم واریز میکنید که من نقدی حساب کنم و اوشون گفت 2میلیون؟  و گفتم نه 2هزار تومن و بدون هیچ سوال و جوابی فورا کارت به کارت کرد و با هزار قسم و قران پول رو برداشت و از هم خداحافظی کردیم. حیف شرم و حیا نمیزاشت که تو چشا خیره بشم و نگاه تو نگاه گره بخوره و عاشق بشیم
آی خدا لطفا به ما یه نگاهی بنداز و توجه کن

پنجمین سالگردمون

به فاصله یه چشم بهم زدن، بود و است و شد

من و تو با شوخی ها، خنده ها و دعواها و آشتی ها این پنج سال رو گذروندیم ولی انصافا بخش دعواهامون بیشتر از خنده ها بودش.

احساس اینکه ندارمت و ازت خیلی دورم بیشتر ازارم میده

حالا فکرشو بکن از کار بی کار بشم دیگه چه جوری خودمو سرگرم کنم. نمیشه که همیشه عین خرس خوابید

الان که فکر میکنم میبینم که پنج سال خیلی عمر بودش ینی خیلی چیزا ینی...


خبر یهویی

دیروز که پنج شنبه 92/7/11 بودش و ما طبق معمول مشغول کار و برنامه ی روزانه بودیم یهویی رانندمون اومد تو اتاق و گفت:

راننده: حلال کنید این چن مدت اگه ناراحتتون کردم یا بی ادبی و ناملایماتی مرتکب شدم به بزرگی خودتون ببخشید

من: 

همکار بغل دستی: وااا چی شده؟ خیره ان شالا کجا میخای بری؟

راننده: هیچ جا !!! مگه نشنیدین که قرار شرکت تعدیل نیرو کنه و همه رو بفرسته و شرکت فعلا تعطیل بشه؟

من: نه، باید از کجا میشنیدیم؟ حتما شوخی میکنی

راننده: نه باور کنید که جدیه و قراره از اول ماه جدید عذر همه رو بخوان

من: اخه من جوونم چرا با قلب یه جوون بازی میکنید. 

اون همکار اون طرفی تر: منم می دونستم ولی نخواستم که از زبون من بشنوید تازه گفتن که تا شهریور لیست بیمه رو میفرستن واس ماه مهر دیگه از بیمه خبری نیس

من: والا بی انصافیه. چرا هر چی سنگه واس پای لنگه

و اینجوری شد که بغضم گرفت و دوس داشتم که تو افق محو بشم ولی متاسفانه افقی نبود.

الان حالم گرفته هستش

سفر مریوان

فعلا می تونم بگم که امروز رفتیم مریوان

حالا بعدا میام و از خودم و سفر و عکسایی که گرفتم میزارم که ببینید

حالمان هم خوب است

مرسی کاوه جان که خیلی جویای حال ما شدی

--------------------------

بعداً نوشت:

ما یه پدر شوور خیالی پیدا کردیم که خیلی دوستمان دارد و صد البته هوای ما رو دارد (به صورت واقعی)

ما در سفر دیروز خیلی بهمون خوش گذشت 

مریوان جاده ای هستش با کلی جاده های پیچ در پیچ که با شهر خودمون 5/2ساعت راهه. همون اولش یه دونه ساندویچ خوردیم و حالمان خوب بود تا اینکه دقیقا به مقصد رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم. نمی دونی نمی دونی انگار یکی با جفت پا زد تو دلم و هر چی خورده بودم رو بالا اوردم 

بعد رفتیم خرید و این پاساژ و اون مجتمع (مجتمع خورشید زریوار و پاساژ شهرداری) و در نهایت برای نهار رفتیم دریاچه زریوار و یه کباب ماهی عالی سفارش دادیم که جای همگی خالی بود. خلاصه خیلی خوش گذشت 

در راه برگشت حالمان خیلی خوب بود