به یوم اله شکوهمند اول آبان نزدیک میشویم. لطفا خودتان را برای کیک خوردن آماده نمایید
روزی که من بیست و اندی سال پیش به همراه فرشته های کوچولو به زمین رسیدم و فرشته ها با یه بوسه منو نشون کردن که دوباره پیدام کنن
لوپم چال شد ولی نمی دونم چرا فرشته ها منو گم کردند. قرار شد هیچ وقت تنهام نزارن
شایدم تنهام گذاشتن که بتونم رو پاهای خودم واستم
خلاصه بیخیال بازم به خاکی زدم و از بحث اصلی فاصله گرفتم. اصلا یادم رفت واس چی اومدم
هاااااااااا یادم اومد میخاستم بگم که فردا نه پس فردا تولدمه و خدا رو شکر میکنم که عقلاً، مغزم یکسال بزرگتر شد و تونستم بعضیا رو تو این روزای باقی مونده جا بزارم
به فاصله یه چشم بهم زدن، بود و است و شد
من و تو با شوخی ها، خنده ها و دعواها و آشتی ها این پنج سال رو گذروندیم ولی انصافا بخش دعواهامون بیشتر از خنده ها بودش.
احساس اینکه ندارمت و ازت خیلی دورم بیشتر ازارم میده
حالا فکرشو بکن از کار بی کار بشم دیگه چه جوری خودمو سرگرم کنم. نمیشه که همیشه عین خرس خوابید
الان که فکر میکنم میبینم که پنج سال خیلی عمر بودش ینی خیلی چیزا ینی...
دیروز که پنج شنبه 92/7/11 بودش و ما طبق معمول مشغول کار و برنامه ی روزانه بودیم یهویی رانندمون اومد تو اتاق و گفت:
راننده: حلال کنید این چن مدت اگه ناراحتتون کردم یا بی ادبی و ناملایماتی مرتکب شدم به بزرگی خودتون ببخشید
من:
همکار بغل دستی: وااا چی شده؟ خیره ان شالا کجا میخای بری؟
راننده: هیچ جا !!! مگه نشنیدین که قرار شرکت تعدیل نیرو کنه و همه رو بفرسته و شرکت فعلا تعطیل بشه؟
من: نه، باید از کجا میشنیدیم؟ حتما شوخی میکنی
راننده: نه باور کنید که جدیه و قراره از اول ماه جدید عذر همه رو بخوان
من: اخه من جوونم چرا با قلب یه جوون بازی میکنید.
اون همکار اون طرفی تر: منم می دونستم ولی نخواستم که از زبون من بشنوید تازه گفتن که تا شهریور لیست بیمه رو میفرستن واس ماه مهر دیگه از بیمه خبری نیس
من: والا بی انصافیه. چرا هر چی سنگه واس پای لنگه
و اینجوری شد که بغضم گرفت و دوس داشتم که تو افق محو بشم ولی متاسفانه افقی نبود.
الان حالم گرفته هستش
فعلا می تونم بگم که امروز رفتیم مریوان
حالا بعدا میام و از خودم و سفر و عکسایی که گرفتم میزارم که ببینید
حالمان هم خوب است
مرسی کاوه جان که خیلی جویای حال ما شدی
--------------------------
بعداً نوشت:
ما یه پدر شوور خیالی پیدا کردیم که خیلی دوستمان دارد و صد البته هوای ما رو دارد (به صورت واقعی)
ما در سفر دیروز خیلی بهمون خوش گذشت
مریوان جاده ای هستش با کلی جاده های پیچ در پیچ که با شهر خودمون 5/2ساعت راهه. همون اولش یه دونه ساندویچ خوردیم و حالمان خوب بود تا اینکه دقیقا به مقصد رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم. نمی دونی نمی دونی انگار یکی با جفت پا زد تو دلم و هر چی خورده بودم رو بالا اوردم
بعد رفتیم خرید و این پاساژ و اون مجتمع (مجتمع خورشید زریوار و پاساژ شهرداری) و در نهایت برای نهار رفتیم دریاچه زریوار و یه کباب ماهی عالی سفارش دادیم که جای همگی خالی بود. خلاصه خیلی خوش گذشت
در راه برگشت حالمان خیلی خوب بود