حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

عین برق و باد گذشت

انگار همین دیروز یا پریروز بود که رفتم سر قرار...

از اونجایی که بهش 3ماه فرصت دادم، زمانی زیاده نمونده. ولی انجوری که بوش میاد تصمیم و هدفش ازدواج نیس. دوس داره همینجوری دوست باشیم و بمونیم ولی من هنوزم سر حرفم هستم و میگم تا اول آبان باشیم و تموم.

همه چی که مسخره بازی نیس

شاید اون هیچ وقت نخاد سر و سامون بگیره من چرا خودمو تباهش کنم

یکم دوسش دارم و بهش عادت کردم ولی دلیل نمیشه که اون هر حرفی بزنه و من بگم چشم

حالا تا دو هفته دیگه ، خیلی وقته. اعتقاد دارم به اینکه اگه یه سیب رو بندازی بالا هزار تا چرخ میخوره تا برسه پایین

امیدوارم که وضع ازینی که هست بهتر بشه