حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حس کنجکاوی بیش از حد

اگه یادتون باشه قبلا هم گفته بودم که تو شرکت فلان مشغول به کار شدم و رئیسش هم مجرد بود و این داستانا

همه اتفاق های مهم رو هم که گفته بودم

گفتم یا نگفتم

خلاصه امروز سر کار که بودم، دیدم آقای رئیس جدید وارد اتاق شدن و چنان شاد و شنگول بودن که بیا و ببین

بعد فورا گفت:

+ من با دامادتون هم کلاسی بودم

- دوران کاردانی؟

+ نه دوران راهنمایی

- واقعا!!!! چه جالب

و دیگه بهش محل نزاشتم. اصلا نمی دونم اخلاقم چرا این همه گند شده. در واقع خیلی مزخرف شده و متاسفانه خوشم ازین رئیسمون نمیاد

نه که حسابرس هم هستش به همه چی مشکوکه و چنین و چنان آمار طرف رو میگیره که خود من یکی ازش میترسم

وقتی به خونه رسیدم ، خواهرم اومد و گفت آقای رئیستون اومده و با شوورم کلی حرف زده و اول خودشو معرفی کرده و سر آخر از تو حرف زده که خانم حسابدار در باره من چیا میگه و گفته.

حالا راست یا دروغ دامادمون هم گفته که هیچی نگفته

نمی دونم چرا این همه پیگیر منه

بدجوری ذهنمو درگیر کرده که چرا اذیتم میکنه

مشکوک ترین ادمی هستش که تا به تو این بیست و اندی سال دیدم. عجب ادمیه بخدا

روز به روز که زمان جلوتر میره گیر چه ادمایی میافتم من

کوهی از جنس کاه

هر چی حرف میزنم، نمی شنوه

نه میره، نه ولم میکنه

حرفای همدیگه رو نمی فهمیم

نه من درکش می کنم و نه اون منو درک میکنه

حق من این نیس که اینجوری زندگی سختی داشته باشم

فقط منو واس "ب و س" و "ب غ ل" میخاد ولی من نمی تونم به کسی که نامحرم هستیم "ب غ ل" و "ب و س" بدم 

اخه اگه به قول خودش منو واس زندگی میخاد چرا به خانوادش نمی گه چرا شنبه یکشنبه و بهار و تابستون میکنه

این تعویق انداختن داره به 6سال میرسه

خیلی باهاش مدارا کردم

به کی بگم که من از شوور آیندم بغل نمی خام کسی رو میخام که حامی من باشه در سختی و مشکلات عین کوه پشتم باشه

آخه چطور بهش اعتماد کنم در حالی که 2بار پشتمو خالی کرد

همش میگه پشتتم ولی جز کاه تو خالی چیزی نمی بینم

خیلی ترسو هستش. آنقد ترسو که حاضر نیس به خانوادش بگه که من فلان دختری رو میخام که یه دست نداره ولی در عوض یه قلب مهربون داره که سالیانی از زندگیشو با آبرو و شرف گذرونده و دلش یه زندگی مرفه میخاد

چرا باید با یه دیپلمه بیکار و بی پول ازدواج کنم که معلوم نیس آیا منو واقعا بخاطر خودم دوس داره یا موقعیتم

اگه غیر ازون چیزی باشه که فکر میکنم الهی خدا ازش نگذره و به زمین سرد و تهی بیافته و بشینه


عادت کردن به تنهایی از خود تنهایی بدتره

به نظرم اگه الان نخوابم کار سنگین و معقولی هستش

چونکه دو ساعت دیگه باید بیدار بشم

عادت کردن به بعضی چیزا خیلی سختر ازون چیزیه که لامصب دربارش فکر میکردم

من تنها نیستم ولی دوس دارم برای مدتی واقعا واقعا تنها باشم

خوش به حال بعضیا

ما یه دوس پسر با محبت نداریم که واس روز والنتاین برایمان تبلت بخرد

همه ی این چیزا فقط واس دختر مردم به به هستش و هر چی گدا گدوله شانس ما میشه

از لج دختر همساده هم که شده، باید و باید برای خودمان یه تبلت بخرم که هی پوز نده

ما که بخیل نیستیم

فقط خوش به حالش، نوش جونش هم باشه

فقط همینو میخاستیم بگیم

آزمون استخدامی پتروشیمی

بعد از کلی جلو عقب افتادن (ای بی تربیت چقد مغزت چیز داره) ینی به تعویق افتادن ازمون دیگه

خلاصه امروز روز موعود فرا رسید و قرار شد که دانشگاه سه راه ادب برگزار بشه ولی بازم طبق مسخره بازیشون بازم تغییر کرد و به سعدی منتقل شده و اینطوری شد که همه خودشونو به دانشگاه شهرک سعدی رسوندن

منم وقتی سه راه ادب رسیدم که جلو دانشگاه تا چشم کار میکرد پسر بود و پسر

هیچی دیگه یه گوشه واستاده بودم که ببینم چه خبره

یه دفعه یه پسری اومد جلو و گفت خانوم ازمون شما سعدی برگزار میشه. منم پش چش نازک کردم (تو دلم گفتم ازم خوشش اومده حتما این همون شاهزاده سوار بر اسب سپیده که از اسب پیاده شده) و بعدش گفتم نخیر همین جا برگزار میشه ببین تو کارت آزمون هم نوشته سه راه ادبه. پسره گفت بخدا سعدیه، من وظیفه خودمو دونستم که خبر بدم.

به دلم بد افتاد که خبریه. رفتم از نگهبون دانشگاه پرسیدم و اوشون هم تایید کرد. موقع رفتن از جلو مسیر اون پسره رد شدم و تشکر کردم و اوشون گفت دیدی راست گفتم و منم عادی رد شدم و بهش رو ندادم

الان پشیمون شدم که ازش نپرسیدم که اسبش رو کجا گذاشته که من بد برخورد کردم

خدایا خودت ببخش دیگه. هزار بار گفتم منو تو موقعیت قرار نده دیگه

از بحث اصلی کلی فاصله گرفتم اصلا نمی دونم چی میخاستم بگم. اهان ازمون شروع شد و به سلامتی تموم شد. همین دیگه

ولی نه جدی احساسِ حقیقیم بهم میگه که مرحله اول ینی سه برابر تکمیل ظرفیت حتما قبول میشم و نتیجه اش 92/12/5 هستش

اگه یادم رفت حتما یادآوری کنید

دسته گل آبکی

امروز موقع برگشتن از سر کار بودیم که یکی از خانوما ماشین آورده بود و اصرار داشت که همکارا برن ، اونوقت ما بریم

وقتی دلیل رو پرسیدم گفت که دوس نداره جلو همکارا رانندگی کنه و به من اصرار کرد که من ماشین رو برونم

من که خدای ادعا و شجاعت، قبول کردم

البته چون اصرار کرد منم قبول کردم

اون خانومه هزار تا صلوات و اینا خوند و ماشین روشن شد. کلا فراموش کرده بودم که ماشین چه جوری روشن میشه ولی به روی خودم نیاوردم

دنده عقب زدم که ماشین رو از پارک بیارم بیرون ، یهویی یه دونه اینسان پشت ماشین بود و منم از هول پامو از رو پدال کلاج بالا بردم و اینطوری شد که ماشین در عرض خیابون خاموش شد

حالا منو در عرض خیابون در حالت خاموشی ببینید که همکارای دیگه فکر میکردن من خیلی دیگه چیـــــــــــــزم و اصرار میکردن که بفرمایید و شما اول حرکت کنید

دوس داشتم تو اون موقع بخار بشم و برم هوا

جالبه تو اون موقع جیغ میزدم که پدال ترمز کدومه

خلاصه به خیر گذشت و تونستم ماشین رو تا دم خیابون اصلی بیارم و مشکلی پیش نیاد

حالا اون خانومه میگفت پشت گوش ت رو دیدی ماشین منو هم دیدی

عنکبوت یا شایدم رتیل

چنان عمیق به اسناد نیگا میکردم که خودمو تو اتاق حس نمی کردم. (حالا بماند چه مشکلات روحی داشتم)

بعدش یکی از همکارا رو دیدم که بلند شد ولی دیگه هیچی رو متوجه نشدم تا اینکه از ته دلش جیــــــــــــــــــــــــــــغ کشید و اسم منو صدا زد

منم از دنیا بی خبر، بدون اینکه برگردم و ببینم که چی شده، از جام بلند شدم و چنان جیغ کشیدم که سالن کنفرانس رو گذاشتم رو سرم

تصورم این بود که خانم خنگ از جاش بلند شده و رو سر من یه جک و جونوری دیده که منو صدا زده

حالا منو با دمپایی اسفنجی تصور کنید که بدو بدو  از پشت صندلی های کنفرانس میدویدم. از طرفی هم کف سالن سرامیک بود. واس یه لحظه پام پیچ خورد و افتادم رو زمین

خدا خیرش بده با این فیلم امروزش. کلا بلوتوث شدیم و رفت

وقتی اوضاع روبراه شد فهمیدم که یه عنکبوت کوچولو یا یه بچه رتیل کوچولو لای سندها بود و همون جوری شد که تصور کردین

خلاصه معلوم نشد که عنکبوت بود یا رتیل!!!!!!! رتیل بود چونکه پاهاش ضخیم بود ولی به عنکبوت هم شبیه بود چون اندازه نصف کف دست بود

 نصف عمر شدم و قلبم ریخت

منم که حساس و ضعیف

الان یادم اومد

+ ازونجایی که 2تا دندون عقلِ فک پایین مون رو کشیده بودیم (ینی نهفته بود و احتیاج به جراحی داشت) از دیروز فک بالایی ینی سمت شمال غربی اینجانب به درد و گیز گیز افتاد. چنان دردش زیاده که به چشم چپمون هم فشار آورده یه جورایی.

هیچی دیگه خلاصه بگم که داریم عاقل تر میشیم. اینو به واقع در خودم احساس میکم. حالا پول دستم برسه که باید بکشمش

+ امروز بازم اول صبحی اس داده که بدون تو فلان و بهمان. منم وقتی از دنده چپ بلند بشم ، اون روی سگم چیــــــــز میشه و چنان بازم بهش توپیدم که خودش رو خر و نفهم خطاب کرد. خلاصه تا او باشد و ازین غلطا نکند و امیدوارم که بار آخرش باشه. گوشیمون هم؛ بدبختانه ثابت هستش و عالم و آدم شمارمو دارن و نمی تونم کاریش کنم متاسفانه

+ همین امروز رفتم شرکت خودمون و به آقای رئیس قدیم گفتم که دیگه بعد عید نمی تونم بیام شرکت . اولش خیلی ناراحت شد و بعدش دلیل رو پرسید و منم کامل جواب دادم. خلاصه بگم گفت اگه بحث مالی هستش که خودم هر مبلغی رو که لازمت باشه پرداخت میکنم. گفتم والا تکلیفم مشخص نیس، اگه کار ثابت و درست و حسابی داشتم که میتونستم با پولام نقشه ها بکشم ولی حقوقم مشخص نیس حرفمو قط کرد و گفت که چقدر پول میخای و واس چی؟ 

منم نمی تونستم که با یه آقا راحت باشم و بگم واس چی میخام، هول شدم و گفت مثلا ادامه تحصیل و دانشگاه اینا دیگه

گفت دانشگاهت بامن . خودم اسپانسرت میشم

ینی من هر چی گفتم ایشون اسپانسرم شدن

رئیس به این میگن، یه دونه اس، اونم واس نمونه.

+ همین امروز هم قرارداد با شرکت حسابرسی رو امضا کردم. ان شالا از بعد عید قراردادمون یکساله میشه

خدایا منو این همه خوشبختی محاله

خدایا شکرت. خدایا ازن معذرت میخام که بعضی وقتا یقه مبارکتون رو میچسبم

-------------------------

با لطافت نوشت:

آهنگ پیشنهادی امروز+ امشب تو داری میری و زندگی میره

چی میخاستم بگم

امروز کلی سوژه واس گفتن بود ولی الان که میخاستم بنویسم ، همه چی یادم رفت

فقط باید بگم که تو واحد انفورماتیک یه پسر گل، آقا، مودب، تحصیلکرده، ارشد، قد بلند، یه ذره زشت ولی بانمک، هستش که بدجوری با محبت هستش

مثلا میخام یه cd ازش بگیرم با اون 2متر قدش ، جلوم بلند میشه و محترمانه cd رو بهم میده

ینی آدم دوس داره وقت و بی وقت سیستمش رو خراب کنه و تل بزنه داخلی 280 که ایشون بیان و یک ساعت تو اتاق بشینه که آخر سر درستش کنه

فقط دوس دارم که تو اتاق بشینه ، مدیون باشید اگه بازم فکر کنید بحثه شووره

آقای رئیس جدید هم ماشالا هزار ماشالا صد اله و اکبر اونقد غیرت دارن که شماره موبایل منو به هر پیک موتوری داده، نه که مدارک رو واسم میفرسته مجبورا شمارمو به پیک موتوری ها میده دیگه

امروز ساعت 7هم کارمون تموم شد و هوا کاملا تاریک بود، برگشته و میگه بفرمایید تا یه جایی میرسونمتون. ینی دیگه نمیرسونمتون و خلاص دیگه تعارف کردن نداره

دیگه یادم نیس بقیشو....

------------------------

آهنگ پیشنهادی امروز+اصلا حرفشم نزن

یه اس ناخونده

ساعت حوالی 9صبح با صدای یه اس ناگهانی از خواب بیدار شدم

منتظر کسی نبودم و حوصله بلند شدن از جام رو نداشتم

خودمو به خواب زدم ولی اصلا انگار نه انگار

حواسم به گوشیم بود و با خودم میگفتم که چه کسی می تونه تو این روز تعطیلی بهم اس داده باشه

ساعت 10/5 شد و حس کنجکاوی، خواب رو از چشام ربود

وقتی نگاه کردم دیدم یکی بهم اس داده که نباید اس میداده

آخه ادم تا چه قد پر رو و بی چشم و رو باشه

جلو هر کس و ناکسی سنگ رو یخ م کرد. برگشته بود و گفته بود که "دلم واسش سوخته که جوابش رو میدم"

همین جمله اش تخم نفرت رو تو دلم کاشت و ریشه اش تموم وجودمو گرفته بود

چنان بهش توپیدم که دلم میخاست یه مشت بزنم تو صورتش و تف تفیش کنم (ببخش اعصابم اونوقت خراب شده بود)

ازش بدم میاد. بره گمشه دیگه. تا کی باید خود خوری کنم