حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

چش بیچارم

امروز که از خاب بیدار شدم، انگاری یه گاو تو چشام شاخ میزد

اصلا نتونستم چشامو باز کنم. وقتی رفتم که جویای کار بشم دیدم که بله یه دونه بچه مورچه بوده که از مادرش جدا شده و گم شده

بدجوری تو چشام دست و پا میزد. دیگه چه جوری افتاده تو چشام، کسی خبر نداره

از مادرش خواهشمندم که بیاد بچه شو تحویل بگبره

نظرات 4 + ارسال نظر
خودم 1392/01/16 ساعت 20:50 http://porpot.blogsky.com

شما مگه با چشم باز میخوابی؟ :))

همین دیگه، شما به نکته ظریفی اشاره کردین
در تعجبم که چطوری اتفاق افتاده

بدتش به من...
من مامانشو میشناسم

اونوقت شما با مامان اوشون چه نسبتی داری؟؟
نه چشمم روشن

هیچی
فقط میشناسمش...
به هر حال یه اراداتی داریم بهش:))

خیلی ازتون ممنونم

فری 1392/01/17 ساعت 00:35 http://labkhkhand.blogsky.com/

احتمالا مامانش تو چش حاج علی گرفتار بوده!

افرین احتمال اینم هستش
اصلا بفکر خودم نرسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد