دوس ندارم که به ادم اصرار کنن که باید بیای و یه کاری انجام بدی
منم که ادم لجبازی هستم ، وقتی که نخام کاری رو انجام بدم و بعدش انجام بدم نتیجه اش همین امروز میشه
داداش خیلی اصرار کرد که بریم بالای تپه و مقداری گل و گیاه دارویی بچینیم
منم که حالشو نداشتم ولی چون اصرار کرد، قبول کردم
رفتیم بالای کوه و دیدم که ازون گلهایی که میگفت خبری نیس. گفت که برگردیم ولی من لجباز بودم و رفتم جلوتر که بلکه حرصش بدم
داداش جیغ و داد و هوار که نرو جلو ، اون منطقه هنوز پاک سازی نشده و منم بی توجه به حرفش، جلوتر میرفتم و اصلا بهش توجه نداشتم
تو دلم میگفتم حالا پامو میزارم رو یکی ازین مین ها و شهید میشم .البته بگما استرس داشتم که جوون ناکام میشم.
قدم ها رو سریعتر کردم و صدای داداشم دیگه به گوشم نمی رسید. وقتی که برگشتم خبری از داداشم نبود. ترسیده بودم که راه اصلی کدومه وقتی که برگشتم دیدم یه مردی با پیژامه داره به سمتم میاد و هیکل نافرمی هم داشت.
به سرعت میدویدم و اوشون هم سرعتش رو زیادتر کرد. وااااای خدا من اگه دستش بهم میرسید که تیکه تیکم میکرد. به چیز خوردن افتاده بودم، یه دفعه که میخاستم پشت سرمو ببینم یهو پام به سنگی خورد و شاتالاپ افتادم...
بعدش از خواب پریدم. این چندمین باریه که خوابای میبینم که از واقعیت واقعی تره.
وقتی که از خواب پریدم، ضربان کنار شقیقم چنان میزد که انگار قلبم از اونجا زده بود و صاف رفته به مغزم
خلاصه چه مکافاتی کشیدم که از دست اون مردِ نجات یافتم
صدقه بده.
خیلی وحشتناک بود
خدا رو شکر که الان بیدارم
خیلی وقته که خواب ندیدم!
خواب خوبه ها ولی نه ازین نوع خوابای من
مردم خواب میبینن و ماهم خواب میبینیم
به نظرم اگه همون به گه خوردن افتادم و مینوشتی بهتر از عبارت سانسور شده ی چیز خوردم بود!
دست شما درد نکنه خیلی ممنونم
عجب ادمایی پیدا میشن این دوره زمونه، نه بلانسبتی نه دور از جونی
اییییییییییییییییییییییش
چقد خوشش اومد