امروز واقعا حوصله سرکار رفتن رو نداشتم و بفکر نقشه ای بودم که اجراش کنم
هر فکری که به سرم میزد ، تکراری بود(ازمایشگاه رفتن- کلاس- دندون کشیدن- بستری شدن- ...) همه نقشه هام عملی شده بود و نمی دونستم چه دروغ مصلحتی بگم که اجازه مرخصی رو بدن.
خواب چشامو گرفته بود وول نمی کرد،از بس که به مغزم فشار آوردم خواب از سرم پرید تا اینکه...
بله دیگه به نائب ریسمون تل زدم و گفتم که دل درد وحشتناک گرفتم و نمی تونم از جام بلند شم و دروغ نباشه، یه ذره ناز هم کردم
خیلی ازین عمل خودم خوشنود شدم باشد که خداوند هم خشنود گردد
خدا وکیل یه کار درست هم بلدی...!
اما آفرین داشت این ابتکار..
خیلی ممنونم
:|
توجیهت تو حلقم! دروغ مصلحتی :|
مصلحتی که اشکالی نداره
تازه گناه هم نداره، ضرری هم نمی رسونه
میشه لیل گذاشت رو حرفا؟ :دی بعد لیبل ماهیت رو تغییر میده؟ :دی
شما چرا به فکر فضولان نیستید؟ من چطور تحمل کنم آن پست رمزدار رو؟ :دی
اون چیزیه که قرار شد بره تو چرکنویسها ولی دیدم پابلیش شد واس همین رمزش گذاشتم
ترجمه اش رو پست بالا میزارم
دروغ خوب نیست دخترم.
یه کوچولو بود
و اما مصلحتی