آهنگ جدید مهرنوش به اسم وابستگی رو گوش میدادم، تا اینجا که خوب بود
ولی بعدش به یه وبلاگ رسیدم که بر اثر تصادف، فلج شد و خاطرات این سه سال آخرش رو میخوندم و آخر سر که زنش طاقت نمیاره و ازش جدا میشه
مردی با اون همه ابهت و جذبه در مقابل زنش کم آورده بود ولی تلاش میکرد که بتونه دوباره راه بره و ویلچر رو کنار بزاره. تا اینکه دوباره به زنش ثابت کنه که میتونه و برگرده.
متن و احساس و آهنگ مهرنوش خفم کرد و یهویی این عکس منفجرم کرد. یاد یادنامه های خودم افتادم ولی نمیدونم عمدا یا سهوا چرا اینجوری شد
----------------------------
با تاخیر نوشت:
خیلی خوشم میاد از Deep Freeze جدیدا کامپیوتر ما اینجوری شده ینی داداششم اینجوری خواسته که فضا بی خودی اشغال نشه و با هر رستارت به حالت اولیه بر میگرده.
کاش مغز ما هم چنین انعطافی داشت که کنترل و عکس العملش برنامه ریزی شده باشه
اسم اون وبلاگ را برای من بفرست.
دوستم یک مورد اینطوری داره...