دیشب که داشتم نخود سبز پاک میکردم یهویی چشم به یه جفت کرم افتاده . از دیشب تا صبح همش اون صحنه جلو چشم بود و چندشم میشد.
امروز صبح هم رفتم از یخچال شرکت، ظرف میوه رو برداشتم و نشستم به خوردن میوه (جاتون خالی) و بعدش سند حسابداری رو بررسی میکردم یهویی چشم به یه دونه کرم افتاد که تلو تلو خودشو به لبه ظرف رسونده بود. اینم از شانس ماست دیگه
بعد ازون تو اتاق نشسته بودم که یه آقایی اومده بود که چک و امورات جاری مربوط به تسویه رو انجام بده که بدجور ناجوری نیگا میکرد و یه لبخند مضحکی رو لباش بود. یهویی یاد کرم های صبح و دیشب افتادم. به خودم گفتم نخودی جان اشکال نداره، یه دونه میوه و نخود کرم داره حالا نمیخای یه دونه اینسان کرم داشته باشه
کرم
کرم
آی آی آی
از دست این کرمو بودن مردم دارم دق میکنم...
همین روزاست که حاجیتون بمیره...
خدا نکنه
مگه چی شده؟
هیچی بابا
چنتا آدم کرمو اومدن کرم ریختن... همین...
حل میشه ایشالله
ایشالا همین طوره
نگران شدم
میدونی که ما تو دنیا فقط یه دونه حاجی داریم
حکماً...
حتما رو نمی دونم ولی یه گوشه خیلی ریز اشاره کردم که بعضیا دارن
با پشت دست میزدی تو دهنش خب :|
آخه نمیشد خووووووووو


مثلا من تحصیل کرده مملکت هستم از من خانوم محترم این حرکات در شان و مقام و منزلت من نیس و رخ نمیده
کجایی که حقشو میذاشتی کف دستش
همین دیگه
ی وب جدید
ی نخودی جدید!
چقد تغییر کردیاااا…
بله دیگه یه خانومی شدیم واس خودمونف بیا و ببین
فقط نیای سر کوچه واستی بابام ببینه
چه ربطی داره، مرتیکهی هیز بی همه چیز رو باید قهوهای کرد گذاشت جلوی آفتاب خشک شه :|
هزار دفه گفتم خوشگلی دردسر داره، گفتی نه، بیاه! حالا ببین! باز بگو نه!
باشه باشه چشم دیگه باور کردم
چیکار کنم خو
حالا چرا قهوه ای؟
حتماً نه حُکماً ...
باشه چشم
هر چی شما بگید
استعاره بود :|
اهان ازون لحاظ