حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

یکی از بین همه 2

تا اینکه بهم گفت:

- مامانم اینجاست و میخاد حرف بزنه لطفا ویس رو بزن

فک میکردم شوخی میکنه و منم از رو شوخی قبول کردم

انتظار نداشتم کسی دیگه حرف بزنه، بله مادرش بود. صدای خیلی مهربون و نرمی داشت

نفسم بند اومده بود و خیلی سورپرایز شدم

کلی ازم سوال پرسید و منم جواب دادم ولی تو دلم میگفتم که هنوز خبری نشده چرا مرد طلایی بدون همانگی به مامانش گفته . جداً ازش ناراحت شدم ولی خوب دیگه دیر شده بود (ازون لحاظ دیر شده بود که مادرش قضیه رو جدی گرفته بود) و ازم میخاست که خانواده ها تحقیقات رو انجام بدن و خانواده ها بیشتر با هم آشنا بشن.(خیلی برام جالب بود)

با گفتن تحقیقات نتونستم اروم بشم و گفتم:

+ اگه اجازه بدین که من با پسرتون در مورد خودمون حرف بزنیم و اگه به تفاهم رسیدیم که شما رو خبر میکنیم

* باشه عزیزم شما حرفاتونو بزنید که بعداً مشکلی پیش نیاد

و دیگه تموم

هنوز لوپام گل منگولی بود ولی بازم قابل هضم نبود . آخه مرد طلایی منو تو فیز بوس دیده بود و منم اوشون رو همونجا و دلیل نمیشد که زود تصمیم بگیره

خیلی عجوله و دوس داره که همه چی به سرعت عملی بشه. خلاصه در مورد خانواده ها حرف زدیم و منم در حد اینکه بشناسمش حرف زدم. دقیقا دو قطب مخالف هم بودیم

ایشون از خانواده کاملا مذهبی و من در خانواده کاملا معمولی

وضعشون توپ و عالی ولی ما همچنان معمولی (خوشم میاد که یه میلیارد واسش چیزی نیس)

من که تحصیلاتم مشخصه ولی ایشون دیپلم (بعد دیپلم سریعاً وارد بازار کار شده)

خلاصه نمی دونم چه جوری بهش بگم که ضربه روحی نخوره . از طرفیم خودم ناراحتم که نمی تونم ناراحتیشو ببینم

یه چیزی که واقعا داره برام اسطوره میشه و برام تحسین آوره اینه که دل صاف و زلالی داره و مهربون

نظرات 3 + ارسال نظر
کارمند 1392/03/10 ساعت 11:01

«خلاصه نمی دونم چه جوری بهش بگم که ضربه روحی نخوره . »

خیلی خوبه که به فکر روحیه ی ایشون هستی.کلی فشار داره آخه.برنامه بریزی امّآ...

حالا یعنی سطح تحصیلات مشکل ساز اصلیه؟ یا..

نه ولی کلی تضاد میبینم
خودش هم گفته ادامه میده
من فقط دوس دارم که دوست خوبی باشه نه بیشنتر

کوزه در دست پیش می آید
یک نفر مست پیش می آید

عاشقی جرم نیست ای مردم
اتفاق است پیش می آید…



روتو بکن سمت دوربین
الان ایحساستو بگو…

غافلگیر شدم والا چی بگم
منو تو عمل انجام شده قرار دادین

فری 1392/03/13 ساعت 03:02

چه دنیای عجیبی!

بله همینطوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد