چنان دلم گرفته که با هیچ ابزار و وسایلی نمی شه دل گرفتگی رو آزاد کرد
---------------
پ.ن:
اسم اون وسیله چیه که اگه فاضلاب گرفته بشه چیزش میکنن که آزاد شه
بازم زندگیم یکنواخت شده...
1. ساعت 6بیدار میشم
2. اگه سریع آماده شم که صبحونه میخورم اگه نه که با شکم گرسنه میرم سر کار
3. ساعت 7.20 باید سرکار باشم
4. تا 10 مشغول کار و بار
5. 10.05 دیقه اگه صبحونه خورده باشم که ادامه کار و بار، اگه گرسنه مونده باشم که با شکم قار و قور و قور و قار به کارم ادامه میدم
6. ساعت 12 میشه اگه گرسنه نباشم که خوابم میاد اگه گرسنه باشم که صدار قار و قور، خوابو از سرمو میپرونه:))
7. ساعت 2.30 دیقه و آماده شدن و راهی منزل
8. تا برسم خونه 3اینا شده و برسم نهار و صبحونه رو یکی کنم میشه 3.30
9. ساعت 3.30 باید آرایش رو شارژ کنم و سریع برم اون یکی کار دیگه
10. ساعت 4باید اونجا باشم و اونجا هی چای میارن هی چای میارن که بترکم منم مجبورم میفهمی، گلدون هم ندارن لامصبا
11. ساعت 7 یا 8شب میشه و باید برم خونه
تا برسم خونه ساعت 8 یا 9شده. حالا رسیدم خونه، غذای سرد- یه کوه عظیم ظرف کثیف- یه ایل و طایفه مهمون و پذیرایی و ظرفای بعد از پذیرایی...
جرات هم ندارم که بگم خسته م فورا میگن نرو سر کار، کی گفته بری.
خوب راستم میگن بشینم خونه و خانومی کنم ولی نه خودم بدجور عادت کردم. اگه کار نکنم، مریض میشم