تا اینکه بهم گفت:
- مامانم اینجاست و میخاد حرف بزنه لطفا ویس رو بزن
فک میکردم شوخی میکنه و منم از رو شوخی قبول کردم
انتظار نداشتم کسی دیگه حرف بزنه، بله مادرش بود. صدای خیلی مهربون و نرمی داشت
نفسم بند اومده بود و خیلی سورپرایز شدم
کلی ازم سوال پرسید و منم جواب دادم ولی تو دلم میگفتم که هنوز خبری نشده چرا مرد طلایی بدون همانگی به مامانش گفته . جداً ازش ناراحت شدم ولی خوب دیگه دیر شده بود (ازون لحاظ دیر شده بود که مادرش قضیه رو جدی گرفته بود) و ازم میخاست که خانواده ها تحقیقات رو انجام بدن و خانواده ها بیشتر با هم آشنا بشن.(خیلی برام جالب بود)
با گفتن تحقیقات نتونستم اروم بشم و گفتم:
+ اگه اجازه بدین که من با پسرتون در مورد خودمون حرف بزنیم و اگه به تفاهم رسیدیم که شما رو خبر میکنیم
* باشه عزیزم شما حرفاتونو بزنید که بعداً مشکلی پیش نیاد
و دیگه تموم
هنوز لوپام گل منگولی بود ولی بازم قابل هضم نبود . آخه مرد طلایی منو تو فیز بوس دیده بود و منم اوشون رو همونجا و دلیل نمیشد که زود تصمیم بگیره
خیلی عجوله و دوس داره که همه چی به سرعت عملی بشه. خلاصه در مورد خانواده ها حرف زدیم و منم در حد اینکه بشناسمش حرف زدم. دقیقا دو قطب مخالف هم بودیم
ایشون از خانواده کاملا مذهبی و من در خانواده کاملا معمولی
وضعشون توپ و عالی ولی ما همچنان معمولی (خوشم میاد که یه میلیارد واسش چیزی نیس)
من که تحصیلاتم مشخصه ولی ایشون دیپلم (بعد دیپلم سریعاً وارد بازار کار شده)
خلاصه نمی دونم چه جوری بهش بگم که ضربه روحی نخوره . از طرفیم خودم ناراحتم که نمی تونم ناراحتیشو ببینم
یه چیزی که واقعا داره برام اسطوره میشه و برام تحسین آوره اینه که دل صاف و زلالی داره و مهربون
من قبلنا یه وب داشتم که در مورد مرد طلایی نوشته بودم که کیه و چه جوری پیدا شد ولی چون تعطیل شد نتونستم لینکش بدم
روز ها و سالها و ماهها گذشت و من هر از گاهی براش کامنت میذاشتم و ایشونم همچنین
خیلی دل صاف و زلالی داره. ندیدم پسری رو در اون سن و سال، با اون همه مهربونی و شوخ طبعی
همیشه خدا که سیستمش خراب میشد یا در مورد بعضی نرم افزارها که سوال داشت برام مینوشت که راهنمایی میخاد و منم تا حدودی کارشو راه مینداختم
این چند مدت که بد جوری سرم به درس خوندن گرم بود و فرصت اومدن به نت رو نداشتم. چن شب پیش که ایمیل و وب رو چک میکردم، بله دیدم که برام کامنت و میل گذاشته که حتما حتما یه روز رو مشخص کن یه سوال فوری دارم
همین که جواب رو فرستادم دیدم که فورا جواب داد و available شد. خیلی خوشحال به نظر میرسید ولی برعکس، من هیچ حال و حوصله نداشتم
ازش پرسیدم:
+ چه مشکلی پیش اومده؟
- هیچی درست شد
+خدا رو شکر پس با اجازه من برم
- نه صبر بده میخام یه چیزی بگم
+ خیلی خوب بفرما
- آخه روم نمیشه بگم
+ چرا؟ سوالت مردونست؟
- نه بابا اگه مردونه بود که از شما نمی پرسیدم
+ پس چیه؟ اتفاقی افتاده؟
- میخام که با مامانم حرف بزنی
+ چرا؟ من که مامانتو نمیشناسم، نمیگه این دختره کیه؟
- نه من قبلا باهاش حرف زدم و بهش گفتم
+ چی رو گفتی؟
تا اینکه...
...این داستان ادامه دارد...