حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

خدا کنه برنگردی

خدا خدا میکردم که برگرده، نبودش برام سخت بود ولی وقتی به نبودش عادت کردم و به مسیر راه فک میکردم، کم کم فراموش کردم که روزگاری داشتمش.

اصلا فکرشو هم نمیکردم که حتی یه روز هم ببینمش.

دو روز پیش بود که همه چی عوض شد. ساعت 6صبح، موقعی که خواب بودم واسه گوشیم اس اومد. فک کردم ازین اس های تبلیغاتی باشه زیاد برام مهم نیومد و به خوابم ادامه دادم ولی چند دیقه ای که گذشت خواستم به ساعت گوشیم نیگا کنم که متوجه شدم برام اس اومده . اونم از کسی که فکرشو نمیکردم. اصلا با چه رویی بهم اس داده بود. خواب از سرم پرید و سر صبحی به خودم کلی بد و بیراه گفتم.

من که کلی نذر و نیاز میکردم که از پیشم نره ، حالا میگفتم امیدوارم که خواب باشم. اولش خواستم نخونده حذفش کنم ولی شیطونه بدجوری رفته بود تو جلدم و خواستم ببینم چی میتونه نوشته باشه.

اصلا عین خیالش نبود و طبق معمول سلام و احوالپرسی کرده بود. منم خیلی آتیش گرفتم. خوشبختانه تونستم جلو خودمو بگیرم که بهش اس ندم. پریروز که به خوبی تموم شد ولی دیروز دوباره بهم اس داد و دوباره شروع کرد به "خ*ر" کردن من.

ولی این تو به میری ازون تو به میریا نبود و من تازه مزه غرور رو احساس کردم.

چه معنی داشت که هر وقت خواست بره و هر وقت خواست بمونه و منم بشم عروسکی که دل نداره

کلی بهش توپیدم و عصبی شدم بعدش ازین کارام پشیمون شدم و عذرخواهی کردم. وقتی فک کردم کارش حرف نداشته اون بی تقصیره. تقصیر از من بود که کلی "خ*ریت" کردم. بعد بهش گفتم با یکی نامزد کردم و قراره عروسی کنیم لطفا دیگه اس نده. دیگه حوصلشو نداشتم. حوصله اینکه بازم وعده وعید بده و از بدشانسیش بگه.

دیگه حناش برام رنگی نداشت واقعا از دستش خسته شده بودم و در آخر که خداحافظی کردم (میخاستم همه چی به خوبی و خوشی تموم شه و تنفر و کینه ازم نگیره) از خدا خواستم که بره و دیگه برنگرده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد