دیرووز ساعت 6 باهاش قرار گذاشتم. دوس داشتم که یه بار برای اولین و اخرین بار باهاش جدی حرف بزنم
اخه همیشه شوخی میکرد و حرف رو عوض میکنه. دلم میخاست که براش یه هدیه بخرم. روحیه اش این مدت خیی داغون بود و دوس داشتم که یه جورایی خوشحالش کنم. خلاصه بگم که بعد از کلی گشتن و اومدن و رفتن براش یه جا شمعی خوشکل خریدم که بهش جا شمعی فرشته الهه عشق میگن یه تخته بزرگ که یه فرشته مهربون رو تخته نشسته بود و دو تا فانوس خوشکل این طرف و اون طرفش بود که دو تا شمع گذاشته بودن
طبق معمول همیشه بستنی اسمارتیسی سفارش دادیم. خواستم بعد خوردن بستنی بگم که کوفتمون نشه و خلاص شم
بستنی که تموم شد تو چشاش نگا کردم و گفتم:
+ فری بیا و مردونه حرفمو قط نکن و مث دو تا ادم جدی حرف بزنیم.
داشت به موهای جلو سرم نگا میکرد و گفت:
- راستی موهات چقد بلند شده
+ حواست با منه؟
- اره اره بگو
حرفا خیلی جدی و جدی تر و من طبق معمول همیشه عصبیتر شدم. حرفی نمیزد و شیشه روی میز رو دست میکشید و قاشقِ توی بستنی رو هم میزد. واس یه لحظه چشاشو دیدم، خیس اشک شده بود شاید اگه ادامه میدادم اشکش در می اومد. خیلی ناراحت شدم. از خودش دفاع نمی کرد و حرفی واس گفتن نداشت. شایدم داشت، ولی بغضش نمی ذاشت که حرف بزنه. چن بار چشاشو پشت سر هم پلک زد و چن تا نفس عمیق کشید و گفت:
- سوسو از احوالات من که خبر نداری. دوس ندارم که درگیر اون بحثا بشی
+ینی چی؟ ینی حق ندارم بدونم که مشکلت چیه؟ من که همه چی رو واست تعریف میکنم
-بهتره که ندونی
نمی دونم چه بحثی پیش اومد که بهش گفتم:
+ ارزش داشته های خودتو نمی دونی. اصلا ببینم چقد برات ارزش دارم؟ بیا یه کار انجام بده، بیا در مورد من تحقیق کن
- تحقیق از کی؟
+ نمی دونم مثلا بیا شرکت و از همکارا بپرس که سوسو چه ادمیه
- انچه عیان است چه حاجت به بیان است
+ نه جون فری برام مهم شد میخام بدونم که ارزش من از نظر همکارا چه جوریه. باشه؟ این کارو انجام میدی؟
- باشه
بعد موقع خداحافظی گفت:
- دستاتو بیار جلو کارت دارم
+ دستمو میخای چیکار. اذیت نکن دیگه
- دستتو بیار جلو دیگه. شد یه کار بگم انجام بدی اونم بدون اصرار
دستمو برم جلو. هر فکری به سرم خطور کرد الا اون چیزی که اتفاق افتاد. دستشو اورد جلو و یه دستبند خوشکل خریده بود
- سوسو میخاستم دستبند رو ببندم به دستت ولی وقتی اون حرفا رو زدی فهمیدم که قلبا ً منو قبول نداری. مشکلی نیس من منتظر اون روز می مونم
دوس داشتم اون موقع بغلش کنم و های های گریه کنم.واس یه لحظه بغضم گرفت واقعا بدشانسی اوردیم. منم تو دلم گفتم بازم بماند
نه
نه نکن
نکن سومااین کاروووو...
آدمه دیگه
اودیم و یهو اومد تحقیق
ضایعمون میکنی خب…!!
نه اتفاقا اومد
همین امروز صب
تو تحقیق سربلند بیرون اومدم
من بالاخره یه وسیله نایلون جدا کن از لواشک اختراع میکنم تو جشنواره خوارزمی ارایه میدم
شما نامبر وانی
احتیاجی نیس بری جشنواره
فقط یه دونه ای
تو یه سایت آگهی زده، روغن شترمرغ ۱۰۰درصد گیاهی!!!!!!!
بــــار الــــها !!!!! تورو به همین وقت قسم منو بکش راحتم کن
این انتخاب واحد است که اینترنت اکسپلورر را زنده نگه داشته است
ما از مرور گر فایر فاکس استفاده میکردیم