حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

دو ساعت در بیمارستان

دقیقا یادمه که همین شنبه بود

رفتم جلو آینه که موهامو بُرس بکشم. بر حسب اتفاق و دقتی که داشتم دیدم که کنار سرم ، به اندازه یه دونه عدس یه جوری شده. تقریبا مثه جوش زدگی بود ولی رنگش به خون مردگی میزد

خلاصه بیخیال شدم و مشغول جارو برقی شدم که هواسم پرت بشه.

پنجره اتاقم رو باز کردم که هوای تو اتاق یکم عوض شه ولی نمی دونم که چطوری شد که پنجره خرد تو سرم و دقیقا به همون جایی زد که گفتم قد عدس بلند شده بود.

همین جوری چیکه چیکه خون می اومد و منم فقط نگا کردم که ببینم آخرش چی میشه. 

دقیقا عین تو فیلما شده بود. انگاری سُس ریخته بود. همه جا خون بود و خون.

با دستمالی بستم تا اینکه خونش بند بیاد و خونش بند اومد. موهام تقریبا خونی شده بود و به سرم چسبیده بود. منم تو اون موقعیت رفتم تو حموم که سرمو بشورم ولی تا چشم کار میکرد بازم خون بود و خون و اصلا بند نمی اومد.

تقریبا احساس ضعف پیدا کرده بود. تو دلم گفتم نکنه یهو ضعف کنم و تو این همه خونریزی بمیرم که زودی اومدم بیرون و سرمو خشک کردمو بازم بستمش و موهای سرمو ینی محدوده زخم رو با تیز زدم که چسب روی باند بتونه به زخم بچسبه و راحت بشم

شب یکشنبه بود که گفتم صد در صد خونریزیش تموم شد و بزار بانداژ سرمو باز کنم ولی همچنان خون می اومد.مامانم چنان هول کرد و داد و بیداد را انداخت ، و اگه کسی از بیرون میرسید میگفت الانه که دعوا بشه. به بابام گفت که نکنه خونریزی داخل مغزی شده باشه و...

منم هیچ علائمی واس رفتن به دکتر نداشتم نه دردی نه سوزشی نه سرگیجه یا هر چیز مشکوکی که علائم بیماری باشه نداشتم

رفتیم اورژانس گفتن که باید جای زخم رو فشار بدی که خونش بند بیاد

مامان دقیقا نیم ساعت دستشو گذاشته بود رو زخم ولی بازم بند نیومد. بابام گفت بابا جان من یه بخیه بزنید که عفونت هم نکنه ولی دکترای اونجا گفتن که مسئولیت داره ما نمی تونیم و کاری از دست ما بر نمیاد. سرمو پانسمان کردن و راهی بیمارستان فلان شدیم. اونجا خیلی شلوغ بود وجای نفس کشیدن نبود ولی شانس ما، مامانم همراهمون بود و از همه عذرخواهی کرد و اجازه گرفت که مورد ما اورژانسیه. وقتی رفتیم داخل دکتر اصلا معاینه نکرد ببینه اصلا زخم هست نیس یا چی فورا گفت برید عکس بگیرید و منم گفتم اخه من که تصادف نکردم یا سرم نشکسته که برم عکس بگیرم

ولی اینا واس اینکه واس خودشون مغازه زده باشن و بایستی کسب درآمد کنن گفتن که عکس گرفتن لازمه

هیچی عکس بیخودی گرفتیم و دکتر فقط از تو جلدش اورد بیرون و یه نگا انداخت و گفت هیچی نیس ولی واس اینکه خونش بند اومد و عفونت نکنه یه امپول و یه کپسول مینویسم که بهتر بشه و ما رو چنان ترسوندن که مامانم تا به امروز فشارش میزون میزون نشده. 

---------------------

پ.ن:

ببخشید فرصت نشد که یه بار متن بالا رو بخونم ببینم غلط املایی یا نگارشی داره یا نه.

در مورد فرد ناشناسی که گفته بود که این مسخره بازی چیه که هر بار یه چیز می نویسی و بعد یه ماه میای و جریان رو توضیح میدی و فلان و بهمان باید بگم که من این وب رو گذاشتم که بعدها نشستم و خوندم یادم بمونه که چی شد و از کجا اومدم و به کجا میرم. اصلا اصراری واس خوندش نیس. من اینا رو واس خودم مینویسم و لاغیر

نظرات 3 + ارسال نظر

سوماااااا....


یکی حرفی زده
این همه مخاطب رو زیر رادیکال نبر تو...

کاوه جان من با مخاطب "ویرگولی" بودم
شما که رئیس مایی

خدا نکنه من رئیست باشم..

که منم مثل قبلیا ناک اوت کنی..



از تقصیر اون فرد ناشناس که مسئولیت این کامنت رو به عهده گرفته هم بگذر...

خلاصه اون فرد ناشناس که خدا رحمتشان کند
ولی بدجوری عصبی بود
منم گفتم حالا که روحیش ضعیفه بزار اینجا راحت باشه بلکه سبک شه
اون رئیسی که من گفتم ینی تاج سر ینی دونه ینی اونا
رئیس فقط رئیس قدیمی
اصلا خدایی جذبه ریاست و پریستیژ یا پریسیج ریاست بهشون میاد
باشد که خداوند متعال ایشون رو محفوظ بدارد

آهااا
از اون لحاظ!!

لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم...

من هر روز در و پنجره رو دستمال میکشم و خاک رو در و دیوار نمیشینه
حالا که تا دم در اومدین بفرمایید نوشابه بیارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد