حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

زوری که نیس

نمی دونم چرا بعضی خانواده ها میخان به زور هم که شده، واس پسرشون زن بگیرن یا دخترشون رو شوور بدن.

امروز تو شرکت اونوری بودم که شرکت اینوری تل زدن که حقوق چی شد و کی پرداخت میشه. منم دیدم که بنده خداها حق دارن، 9روز از ماه رفته و خبری نشده. بهشون قول دادم که بعدازظهری واریز کنم.

ساعت حوالی 3بعد ازظهر بود که راهی شرکت اینوری شدم.

کارا زیاد بود تا اینکه متوجه زمان نشدم و هوا کم کم تاریک شده بود. به بابام تل زدم که بیاد دنبالم ولی دیدم که حرف زدنش مثل همیشه نیس و بعد خداحافظی کردم.

بعد 5دیقه تل زد و گفت دخترم میشه یه آقایی رو بفرستم که بیاد دنبالت؟ گفتم نه بابا چه کاریه اگه کار داری که خودم با آژانس برم. گفت نه صبر کن میام دنبالت ولی با آقایی هستم. گفتم باشه مشکلی نیس

حس ششمم گفت که حتما خبریه.

20دیقه بعد 5دیقه بازم تل زد و گفت دخترم تو راهم و با یه آقایی هستم وقتی اومدیم خیلی محترم و شیک و مجلسی میای و سلام میکنی. ببینم چیکار میکنی. یه دستی هم به سر و روت بکش

آخه من طفل معصوم ساعت حوال 5 یا 6 ماتیک و پنکیک و رژ لب از کجا بیارم که دستی به سر و روم بکشم. تنها کاری که از دستم بر می اومد این بود که با آب جلو موهامو خیس کنم که بلکه حالتی بگیره گیزگیزی

خلاصه انتظارها به پایان رسید و بابام اومد ولی کسی تو ماشین نبود.

گفتم ااااااااا نیستن. گفت نه ماشینش اون بالاست که داره دور میزنه

با خودم گفتم حالا یه شاهزاده با اسب سفیده که تو رویاهام پیتکو پیتکو به سمتم میاد ، ولی در ماشین که باز شد ، مردی بود هم سن پدر بزرگم .

نگو ایشون پدر شوور آیندم هستن (البته اگه خدا بخاد)

شب شد و باز ستاره... دارم چی میگم

خلاصه بعد شام، بابام و مامانم تو پذیرایی نشستن و مشغول نقشه کشیدن

غافل ازینکه پسره خودش یه دختر تهرونی مد نظرشه و منم عین خیالم نیس و تو فیسی مشغول لایک زدن هستم

پدر و مادرای عزیز وقتی فرزندان دلبند شما یه نفر دیگه رو دوست دارن به جای اینکه سنگ و چوب لای چرخشون میزارید که بهم نرسن، کمک کنید که زندگی براشون آسون بشه

وقتی ازدواجی زوری باشه، به دنبالش دعوا و طلاق و خیانت هستش

اینو هزار بار گفتم یا نگفتم:))

دست شفای آقای دکی

بعد از آخرین ویزیتمون پیش دکتر قبلی تقریباً 2هفته ای میگذره

ولی هنوز جای اون چیز که گفته بودم ، هنوز باقی بود

خواهرم یه دکتری رو معرفی کرد و از طرف دکتر هم تضمین کرد که خوب میشه و جاش نمی مونه

به خودم گفتم این یکی رو هم امتحان کنم. امتحانش که ضرر نداره

نظر و تشخیص ایشون این بود که پارگی رگ بوده و بایستی سوخته بشه اینبار یه آمپول این هوااااااااااااا رو تو مغزم ول داد که مثلا بی حس بشه، ولی در واقع بی حسی در کار نبود.

جایی هم واس جیغ و داد و بیداد نبود، کسی هم نبود که لوسمان کند

بعدش با یه تیغ اومد بالا سرم و با یه حرکت زد اون تیکه اضافی رو برداشت و یه چیزی شبیه هاویه ، گذاشت رو محل حادثه. بعدش بوی گوشت همه جا پیچید

 ولی انصافا این راه که بهترین راه بود در من موثر و تاثیر گذار بود و اثری از جا و مکان گوشت اضافی نبود. دستش شفا داشت 

آی نوش جونت اون 40هزار تومنی که گرفتی

چگونه همزمان با 2 آی دی از یک مسنجر چت کنیم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

طریقه پنهان کردن لیست دوستان در فیسی

من اصلا هیچی نمی گم چنان تو شکل توضیح دادم که جای شبه ای باقی نمی مونه

حالا اگه بازم سوالی داشتین بپرسید

ندانستن عیب نیس نپرسیدن عیب هست:)

اینجا رو کلیک کنید