حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

دسته گل آبکی

امروز موقع برگشتن از سر کار بودیم که یکی از خانوما ماشین آورده بود و اصرار داشت که همکارا برن ، اونوقت ما بریم

وقتی دلیل رو پرسیدم گفت که دوس نداره جلو همکارا رانندگی کنه و به من اصرار کرد که من ماشین رو برونم

من که خدای ادعا و شجاعت، قبول کردم

البته چون اصرار کرد منم قبول کردم

اون خانومه هزار تا صلوات و اینا خوند و ماشین روشن شد. کلا فراموش کرده بودم که ماشین چه جوری روشن میشه ولی به روی خودم نیاوردم

دنده عقب زدم که ماشین رو از پارک بیارم بیرون ، یهویی یه دونه اینسان پشت ماشین بود و منم از هول پامو از رو پدال کلاج بالا بردم و اینطوری شد که ماشین در عرض خیابون خاموش شد

حالا منو در عرض خیابون در حالت خاموشی ببینید که همکارای دیگه فکر میکردن من خیلی دیگه چیـــــــــــــزم و اصرار میکردن که بفرمایید و شما اول حرکت کنید

دوس داشتم تو اون موقع بخار بشم و برم هوا

جالبه تو اون موقع جیغ میزدم که پدال ترمز کدومه

خلاصه به خیر گذشت و تونستم ماشین رو تا دم خیابون اصلی بیارم و مشکلی پیش نیاد

حالا اون خانومه میگفت پشت گوش ت رو دیدی ماشین منو هم دیدی

نظرات 1 + ارسال نظر
پسرک 1392/11/25 ساعت 13:09

سلام

فکر کنم منم یه جور خانم باشم

ینی شمام بله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد