حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

ایکی ثانیه تموم شد

حالا ساعت حوالی 5:24 دیقه صبح هستش

با توجه به اوضاع و احوالات من و اینکه هر یک از دوستان از تجربیات خودشون یا دوست و اشنا تعریف کرده بودن و میگفتن که منم نکنه از راه اشتباه رو برم

بنابراین با هزار سختی و مکافات تصمیم گرفتم که حرف آخرو بهش برنم

ساعت 8شب دیشب بود که بهش اس داد که خانواده بهم اصرار کردن که عروسی کنم و منم دلیل معقولی ندارم که جواب منفی بدم و خودش در ادامه گفت که حسش بهش گفته که این بی محلی های من دلیلش همین می تونسته باشه

و نمی دونم چطور شد که با هر اس زدن و اس اومدن اشک چشام همین طوری می اومد و بند نمی اومد

اصلا صحنه ی وحشتناکی بود عین کابوس بود داشتم همه چی رو تموم میکردم. داشتم امیدی که واس ساختن خونش تو فصل بهار رو داشت رو ازش میگرفتم بالاخره انگیزه ای براش نمی مونه

و سر آخر ازش خواستم که دیگه اس نده چرا که شوورم فکرای بد نکنه که کسی تو زندگیمه و با هر بغض و اینایی که بود تموم شد

و اس آخر رو اختصاص داده به تبریک پیشاپیش عید و ارزوی خوشبختی و این مسخره بازیا

زندگی مسخره ترین چیزیه که تا حالا فکرشو کرده بودم

همش 10تا اس ام اس شد

و دیگه تموم شد البته اگه بازم شروع نکنه

-----------------------

پ.ن: سرم داره میترکه

متن بالا اگه اشتباه تایپی یا نگارشی داره ببخشید، چون نشد که ویراستاریش کنم

نظرات 3 + ارسال نظر
پسرک 1392/12/02 ساعت 10:22

سلام
کار خوبی کردین
البته یه مرحله دیگه مونده
اونم اینه که اگر خواست باز ارتباط برقرار کنه
دیگه جوابشو ندین
الان گریه کنید بهتره تا اینکه بعدا ازش متنفر بشین
و به خاطر زندگی داغونتون گریه کنید
آدم خودش زندگیشو خراب کنه بهتره تا اینکه یکی دیگه بیاد
اینکارو بکنه
شک نکنید این بهترین تصمیمی هستش که توی عمرتون گرفتین
پاش وایسین و آیندتون رو به حدس و گمان و خیالبافی های یه نفر دیگه ندین

پسرک داغونم
عین معتادی که بهش مواد نرسیده
درد به استخونم رسیده
خیلی خیلی داغونم اطرافیان که دور و بر من هستن چون از موضوع خبر ندارن منو درک نمی کنن

پسرک 1392/12/02 ساعت 17:07

داغون چرا؟
نگاه کنید ازدواج یه قسمت از زندگیه
همش نیست
خیلیا میخواستن از چاله ی تنهایی در بیان افتادن توی چاه یار بد ...
و الا کلا از ازدواج متنفر شدن و میخوان تا ته زندگی تنها باشن
مطمئن باشین آدمی که درست حسابیه تمام تلاششو میکنه برای ازدواج
من ندید بهتون میگم این بنده خدا از همونایی بوده که فقط به خاطر هوسش شما رو میخواسته
خودتون که گفتین
من میفهمم
چون خودم پسرم و تجریباتم بهم خیلی چیزا یاد داده
مطمئن باشین انتهای این راه رسیدن نبود
شک نکنید
الان هم بچسبید به کار و زندگیتون و سعی کنید استقلال مالی به دست بیارید
مطمئن باشین یه نفر هست که فقط برای شما و شما برای اون خلق شدین
فقط کافیه سالم زندگی کنید همین

منم ببخشید که دخالت کردم
گاهی اوقات آدم نمیتونه ببینه یکی دیگه داره خودشو میندازه توی چاه
باید این حرفارو میزدم

من چون انتخابش کردم و گفتم این با همه فرق داره تنها دلیلش این بود که یه بار نگفت بهم تو و ازم چیزی نخواست
فقط این سال گذشته بود که تو غریبی افتاد
میدونم واس اینکه یه چیزایی بدست بیاره چه بلاهایی که سرش نیومد
حالا تو اس نوشتن از بوس میگفت
وقتی میدیدمش که روش نمیشد تو چشام نگا کنه چه برسه به اینکه بوسم کنه
خلاصه تموم شد
داغونم اینم که چرا اصلا گذاشتم که کار به اینجا برسه
ولی بازم خدا رو شکر من یه دیونه خواستم که عاقلتر شم و این داستانا
تموم شد
تموم

حسام 1392/12/03 ساعت 21:46

بازم زودی دیر شد..

خیلی دیر بود ولی دیگه شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد