خیلی وقتا پیش اومده که واس اینکه تو یه فضایی که دوس نداشته باشم، ازونجا فرار کردم که حداقل تو اون فضای جدید اعصابم خرد نشه
تو فضای جدید هم اعصاب خردیش به یه شکل دیگست ولی بهتر از فضای قدیمیه
و الان تو فضای دومی گیر کردم. حوصلم سر رفته
یه دونه آدم پیدا نمیشه، تو یه بیابونم
فقط صدای یه آهنگه و نور یه مهتابی
صدای خش خش که احتمالا صدای دویدن موشا باشه
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابــی است کـــه کردیم برای خودمان
این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غـــم نداریم، بــــزرگ است خدای خودمان
بگذاریم که با فلسفهشان خوش باشند
خودمان آینــــه هستیــــم برای خودمان
ما دو رودیم کــــه حالا سرِ دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان
احتیاجی بـــه در و دشت نداریم، اگـر
رو به هم باز شود پنجرههای خودمان
من و تـو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم بــه جـــای خودمان
درد اگر هست برای دل هم می گوییم
در وجــود خودمان است دوای خودمان
دیگران هرچه کــه گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
چقدر رمانتیک بود بیت : ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم
بودن تو این فضاها هم کم بد نیس..
ولی من دوس ندارم