زیر آسمون آبی خدای بزرگ و مهربونم یک دهکده ای بودش که دو تا ادم کوژ پشت زندگی میکردن که داستان ازینجا شروع میشه که یکیشون اسمش ممد قوز هستش و اون یکی دیگه شون علی قوز هستش.
یکی از روزای خدا، ممد قوز واس خرید از خونه خارج میشه چن قدم که از خونه دور میشه یادش می افته که بوی گندی داره و مجبور میشه که به گرمابه بره.
از تو گرمابه صدای بزن و بکوب میشنوه (عروسی جن ها هستش) ، از راه نرسیده بود که میره اون وسط و کلی قر میده و میرقصه و آنچنان مجلس رو گرم میکنه که بزرگ خاندان جن ها میگه: واس تشکر از این مردک قوزی بهش یه کیسه طلا بهش هدیه بدین ولی یکی از بین جمعیت فریاد میزنه که رئیس آخه یک کیسه طلا به چه کارش میاد به نظرم قوز پشتش رو از بین ببریم که خوشحال بشه
رئیس قبول میکنه و مرد رو نزد خودش صدا میزنه و بعد از تشکر کردن و دادن کیسه طلا ، قوز بالای پشتش رو از برمیداره
ممد قوز با خوشحالی به خونه میره ولی زنش اونو نمی شناسه چونکه قدش بلند شده و سینه سپر کرده و خوش قد و بالا شده
به زنش میگه: زن منم ممد قوز، منو نمی شناسی؟
+ پس قوزت کوووووو؟؟؟!!!
- بریم خونه که برات مفصل توضیح بدم
همون روز زن ممد قوز به خونه علی قوز میره که جریان رو به زن علی قوز توضیح بده و کلاس بزاره
بهش میگه شوورم تو گرمابه برای جن ها رقصیده و اونا هم با دادن انعام، قوز پشتش رو هم برداشتن
زن علی قوز بعد از خبر دار شدن از ماجرا فوراً خبر رو به علی قوز میده و میگه همین الان باید بری گرمابه و خوشکل برگردی
علی قوز بدون معطلی راهی گرمابه میشه و میبینه که صدای شیون و گریه و زاری میاد. اینم بلافاصله شروع میکنه به رقصیدن و هلاک کردن خودش. طوری که خیس عرق میشه و تمام جن ها، جن زده میشن و با تعجب به همدیگه نگا میکنن.
علی قوز که خیلی خسته و خمیده تر میشه رو به رئیس جن ها میکنه و میگه من برای شما سنگ تموم گذاشتم حالا نوبت شماست که انعام منو بدین
رئیس جن ها میگه واقعا انعام هم می خوای؟
علی قوز میگه: مگه من با شما شوخی دارم
رئیس جن ها به نوکراش دستور میده که قوز ممد قوز رو برام بیارید و بزارید رو قوز علی قوز.
علی قوز دل تو دلش نبود و سراسیمه به خونه میره و زنش، در رو باز میکنه شوک زده میشه و میگه این چیه؟ تو که بد ترکیب شدی و قوز بالای قوز شدی....
علی قوز با همون حالت راهی خونه ممد قوز میشه و یقه شو میچسبه که مرتیکه این چه گندی بود به زندگیم زدی
ممد قوز میگه تو که نادون هستی باید میفهمیدی که جریان چیه؟ اون روز من تو مراسم جشن عروسیشون رقصیدم و امروز یکی از اونا فوت شده بود و مراسم عزاداری بود . حالا برو کنار که اسباب کشی داریم به خونه جدیدمون تو منطقه ی بالای شهر. و میخوایم که زندگی جدیدی رو کنار فرزندی که تو راهه ، داشته باشیم
و اینجوری شد که ممد قوز سالهای سال در کنار زنش و 2تا بچه هاش به خوبی و خوشی زندگی کرد ن
خبر جدیدی از علی قوز در دست نیست و نمی دونیم الان با اون قوز بالای قوزش چیکار میکنه

منتظریم
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی!
تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آنست که شب و روز با کسی
سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!
_ جورج اُورول
ولی یه دونه ادم که بشه باهاش حرف زد که براش مهم باشی خوبه هاااااااا
به نظر من ازدواج بزرگترین اشتباه زندگیه ینی بهترین خریت واقعی
البته بلانسبت و دور از جون مخاطبین خاص و عام و روشن و خاموشم
بسی زیباست
lمرسی
این داستان تماما کردی بوده و ما برای اولین بار در تاریخ شاهد برگردان آن با زبان فارسی هستیم اونم توسط سوما


نه بابا کوردی چیه؟!!!
برگرفته از کتاب جین دینگ بوف از آقای میم عا اف بوده