حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

من عاشق فردین بازیم

همین که ساعت 4 بعد از ظهر شد خواستم برم اون شرکت دیگه ، که بارون شدیدی اومد که بیا و ببین

ینی وقتی رسیدم اونجا آب از سر و کله م چکه میکرد. 

یکی از همکارام که منو تو اون وضعیت دید فورا کت شو درآورد و گفت بیا خانوم حسابرس مانتوتو در بیار و کت منو بپوش

اولش دوس داشتم که کت رو بگیرم و بپوشم ولی بعدش از شیطان ترسیدم. اگه شیطان به اینسان فشار بیاره که میدونی چیز خوبی نمیشه

ولی بعدش از من انکار و از اون اصرار که در رو ببند و راحت باش

ولی راحت بودن که به این سادگی نیس

خلاصه در اتاق رو بستم که دیگه آبروم نره و به خواهرم تل زدم که برام مانتو بیاره. بارون همچنان می اومد و بند نمی اومد

بعدش اون یکی همکارمون اومد و پشت در سلام و احوال پرسی کرد (انگاری فهمیده بود که کلا خیس شدم) و منم واس اینکه فکرایی به سرشون نزنه فوراً در رو باز کردم و سلام و احوالپرسی کردم

اوشون وقتی منو دید، به یکی از خانوما تل زد که فورا واس خانوم حسابرس یه دست مانتو بیارید که مریض نشه

بعدش آقای رئیس جدید اومد و کلی دعوام کرد که چرا نرفتم خونه که لباسمو عوض کنم

همه این اتفاق ها افتاد ولی خواهرم نرسید

مجبورا رفتم خونه و لباس و مانتومو عوض کردم و بعد 1ساعت خواهرم تل زد که کدوم شرکتی که بیام پیشت

نگو با نامزدش رفته بودن صفا سیتی

خواهرم: 

نامزدش: 

من: 

نظرات 2 + ارسال نظر

کنار دریا
عاشق باشی
عاشق تر می شوی
و اگر دیوانه
دیوانه تر
این خاصیت دریاست
به همه چیز
وسعتی از جنون می بخشد
شاعران
از شهرهای ساحلی
جان سالم به در نمی برند.

من عاشق خود دریا هستم
مخصوصا وقتی طوفانی باشه

حمید 1393/02/23 ساعت 19:19 http://hamidshams.blogsky.com

بارون؟!!!
مانتو؟
خیس؟!!
خواهرت!!
نامزدش
هیچ تنبهی بیشتر از این حال نمیده که بهشون بگی ازدواجتون را سه ماه عقب میندازیم تا مسئولیت پذیرتر بشین

نه دیگه عقدشون همین جمعه هستش و از دست من کاری بر نمیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد