بعضی وقتا گفتن یه کلمه تو زندگی ادم تاثیر گذاره
با من موافقی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
پری روز بود که از شرکت راهی خونه بودم( البته پیاده روی میکردم)
تو افکار خودم غرق بودم که هزار تا فکرا به سرم زد و چه آرزوهایی که نکردم
نمی دونم خدا دلش به رحم اومد یا دلش برام سوخت که یکی از ارزوهام داشت به وقوع میپوست
یکی از ارزوهام این بود که خدایا نمیشه شوور داشته باشم عین گل، آقا و... یه دونه پرشیا داشته باشه و ....
که یه پرشیا سفید رنگ برام بوق زد
راننده پرشیا:
من : آیکن ذوق مرگی و تو دلم ریسه رفتن
ولی اصلا محل نذاشتم آخه من دنبال پسرا خیابونی نبودم ولی خدایش پرشیا رو دیدم خیلی خوشحال شدم. نه که پرشیا ماشین با کلاسی باشه و منم ماشین ندید باشم، نه اصلا! خلاصه بگم من خیلی دختر قانعی هستم
هیچی دیگه، همین جور 10قدم میرفت و وامیستاد و حرفا میزد، غافل ازینکه حرفاش تکراری بود و گوشم پر ازین حرفا
میگفت: تو خوبی و خانومی و من با همه فرق دارم.
کم کم داشت از خودم خوشم می اومد و اینکه بالاخره یکی ما رو دید و بوقی هم زد
آنقد فکرم پی اون ماشینش بود که لب و لوچم جم نمیشد و اونقد لبمو گاز گرفتم که احساس میکردم که یه ذره دیگه خونی میشه و این باعث شده بود که نتونم حرفی بزنم
خوشبختانه بعد نیم ساعت اومدن و چرخیدن، یه بوق به نشانه خداحافظی (یا شایدم فش) داد و رفت
بعدش که رفت با خودم فکر کردم بعضی دخترا بر چه حسابی سوار ماشین پسر مردم میشن اصلا چه اعتباری داره که از ماشین پیاده بشن. اگه بلایی سرشون بیارن چی؟ کی بابای بچه میشه؟؟ یا خدا، خودت ظهور کن
خوب خوبه که آدم شوورش پرشیا داشته باشه اونم رنگ سفیدش