این دقیقا برمیگرده به اینکه یه روز تنها تو شرکت بودم و داستان ازینجا شروع شد
از یه دلستر لعنتی
از یه 2شاخه گل
اخه ادم عاقل کی با خوردن دلستر عاشق میشه. نمی دونم تو دلستر دعا خونده بود یا چی!!!!
دلم از جاش کنده میشه وقتی صدای پاش میاد و حرف میزنه
بدشانسی اینه که 2سال ازم کوچیکتره
هر وقت میبینمش میگم ازش دوری کنم ولی میگه سلام، قند تو دلم آب میشه
عین یه بچه کلاس دومی، دلم بهونشو میگیره
همیشه سر کاره وقتایی که بیام این شرکت میبینمش
معلوم نیس کی من ادم بشم
ولی الان حالم خوبه. خیلی خوبم و خیلی خوشحال
------------------------
روز جمعه 93.4.13 براش فندک خریدم ولی گفت من اهل دم و دود نیستم میخای معتادم کنی. خلاصه خیلی خوشش اومد
جریان چیست؟
هیچی
خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟!
چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور ؟!
سکوت علامت رضاست
ینی خدا ازت راضیه
وای خدا قلبم...
سلام
خیالم از تو راحته هیچیت نمیشه
حواست جمعه و بلدی چطوری برخورد کنی
از خودم مطمین نیستم
خدایا آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمیکند.مرا در آغوش خود بگیر،دلم آرامشی خدایی میخواهد…
جالب بود
سلام
چند روزه نیستی چرا
نع
اینطوری میگی دیگه منم میترسم کم کم ها
هستم هستم
نه دیگه نگران نباش تموم شد
شوخی میکنم
واسه من کارت شارژ گرفتی بفرستی واسه خاطر جایزم
که واسه اون فندک گرفتی خوووووو
حالا دیونه شده و میگه فندک رو پس میارم
سلام ؛
مبارک باشه..
سلام
مرسی