حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

بعضی وقتا دلم میگیره

همیشه دوس داشتم تو خانواده ای بزرگ بشم که سطح معلومات و تحصیلات والدینم نامبر وان باشه.

ولی متاسفانه هر دوی ایشان تا کلاس پنجم نظام قدیم رو خوندن و درس و مدرسه رو بوسیدن و گذاشتن کنار دیوار.

مامانمون که داداش غیرتی داشته و ازونجایی که مامانم خوشکل بوده ، واسش غیرتی میشه و نمیزاره که ادامه تحصیل بده ولی خودش دانشگاه افسری میره و ادامه میده 

بابامون هم پدرش رو تو سانحه ای از دست میده و درس و مدرسه رو میزاره کنار و به مادر و برادرش رسیدگی میکنه و مکانیکی رو ادامه میده که خرج خونه رو تامین کنه . ولی جفت داداشش رو میفرسته که ادامه تحصیل بدن و برن دانشگاه.

فاصله طبقاتی که تو تحصیلاتمون هست باعث شده که نتونیم حرف همه دیگه رو درک کنیم و بفهمیم.

خلاصه هر روز خلاء ای تو این امر هستش. امروز طبق معمول یه فایل تو کامپیوترمو میخاستم که یکی واسم بفرسته ولی بدشانسی داداششم خونه نبود بعدش خواستم به بابام بگم ولی دیدم که نمیشه و شایدم باعث اذیتشم بشم. آخه چرا باید اینطوری بشه.

هی تف

نظرات 5 + ارسال نظر

قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را!
این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق!!!
زیباست دوست گرامی [گل]همچنین حرفهای یواشکی تون .

ینی واقعا نبود تحصیلات والدین زیباست؟؟؟!!!!!

علیرضا 1393/06/30 ساعت 15:07

من پدر و مادر هردو تحصیل کرده مقطع لیسانس و هردو هم معلم روزگار هستند! دبیرستان درس میدهند! پدر هم بازنشسته شد! اما باز حرف همدیگه رو نمیفهمیم! مثلا من به گربه علاقه دارم و مادر تحصیل کرده و باسواد من فکر هنوز فکر میکنه گربه شوم هستش و نازایی میاره! هرچی هم مقالات آی اس آی و علمی آوردم که اینا الکیه، میگه نه! میگه اون قدیما که ما فلانجا بودیم، میگفتن گربه خوب نیست، پس من هم گربه اجازه نمیدم!
حتی یه گربه ای داشتم، به دو روز نکشیده، زرتی فراریش داد!!!

ولی اگه تحصیل کرده بودن یه چیزی
میتونستم یه پوزی بدم
الان شما میگی فرهنگی هستن ولی من می تونم بگم پدر و مادر خوبی برای خواهر و برادراشون بودن همین

علیرضا 1393/06/30 ساعت 22:52

پدر مکانیک خودرو هستند! مادر هم خانه دارن! مشکل چیه؟! چه اشکالی داره؟!

نه بازنشسته هستن.
ولی بعضی وقتا تفننی مکانیکی هم انجام میدادن. ینی خیلی قبلنا پیش
الان که بازنشسته شده یه سری جک و جونور خریده و به اونا بیشتر توجه داره
مشکلی ندارم بخدا ولی بابای دوستمو میبینم ذیحساب فلان اداره اس و بدون معطلی و استرس جاش رزرو شده اونجاست که مشکل پیدا میکنم

ارش 1393/06/31 ساعت 06:10 http://ruoz.blogsky

عزیزم ، صبور باش ...اخر داستان گاهی اونقدر شیرینه که همه تلخیای روزگار رو از یاد هنرپیشه اول میبره.
با این دید هم به داستانت یه نگاه بنداز که ...:
طوری زندگی میکنم - خوب ، منظم ، دقیق و هدفمند - که
*پدر و مادرها حسرت بخورند و بگردند ببینند والدینم چه کرده اند
*و بچه های مردم بگردند در خصوصیات من و از هنر های من یاد بگیرند

خود مادر من ، پدرش در چهار سالگیش میمیره و مادربزرگمم بی سواد و ...اما مادرم طوری زندگی کرد که
با وجود مشکلات زیاد بهش پیشنهاد میدادن کاندیدای نمایندگی مجلش واسه شهرمون رو قبول کنه ...
این طرز فکر شما فقط انرژی شما رو ضایع میکنه!!
هرجای رودخونه نشسته باشی همه ماهی ها ازونجا هم میگذرن ...فکر کن چطور میشه بیشترین ماهی هارو به سبد انداخت .

بخدا ناشکر نیستم
پدر و مادر خوبی دارم ینی خیلی بیش از حد
ولی دنبال اینم که چرا شانس والدینم باید این باشه که کمتر از اون چیزی باشم که باید می بودن

ارش 1393/06/31 ساعت 17:07 http://ruoz.blogsky

این را دیگه ما نمیتونیم تغییر یا حتی شکوه بکنیم ...یعنی زیباست که بپذیریم.
اما چیزهایی را میشود تغییر داد...
* کیفیت گذر ثانیه های در حال گذر را
و
* فردا را

اره دیگه تغییر نمیکنن. باید داشته باشیمشان و دوستشان بداریم و از زندگی لذت ببریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد