حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

هیولا در زباله

بعد از مدتها با یکی از دوستام قرار گذاشتم که بریم بیرون و یه استراحتی به مغزمون بدیم

دیگه انقده استراحت به مغزمون دادیم که گذشت زمان رو احساس نکردیم ولی اینو حس کردم که هوا تاریک شده. ساعت 8شب بود و ناچاراً با هوای پاک و عاشقانه خداحافظی کردیم و راهی خونه شدیم

خونه دوستم هم یه خیابون بالاتر از خونه ماست.

بگذریم و برگردیم به اصل مطلب که چه بر من گذشت. یه سطل زباله فلزی بزرگ سر کوچمون هستش ولی امشب یه چیز سیاهی تو زباله در حرکت بود ، اولش فکر کردم که گربه هستش ولی جثه ی بزرگی داشت و هر چی تو زباله بود رو به داخل کوچه پرتاب میکرد. اولش از رفتن به داخل کوچه امتناع کردم ولی گفتم که گربه ترس نداره ، بعدش که یکم از زباله خودشو کشید بیرون فک کردم که سگ باشه ولی تا حالا سگ رو ندیدم که تو زباله ول بچرخه

به طور کلی وحشت کرده بودم به جز صدای نفس خودم صدای نمیشنیدم ، از شانس من هم کسی تو کوچمون نبود که من جیغ بزنم و نجاتم بده. گوشیم هم تو کیفم بود و به این فک بودم که اگه دنبال گوشیم تو کیفم باشم شاید یه لقمه چپ بشم. 

سرجام خشکم زده بود و با هر حرکتی شاید جلب توجه میکردم و دو لقمه درسته میشدم. هیچ فکری به سرم خطور نکرد. نه چوبی بود و نه سنگی که پرتاب کنم . همش فکر میکردم که زور اوشون چن برابر منه! اگه منو زیر بگیره آیا می تونم از دستش فرار کنم یا نه!

یهو دیدم سرشو از زباله کشید بیرون و نگاهشو به سمت من زوم کرد و من جز یه شی سیاه و هیولایی شکل و یه جفت چشم که عین چراغ برق میزد چیزی تشخیص نمیدادم.

یه قدم عقب رفتم ولی دیدم کاملا از زباله پرید بیرون . وقتی سرپا واستاد فهمیدم که حیوون نیس و ترسم بیشتر شد. ولی وقتی رو زباله های کف کوچه پرید و همه رو به سرعت جم کرد فهمیدم که آزار نداره و لرزون لرزون راهمو ادامه دادم

ولی تو دلم کلی بهش بد و بیراه گفتم که باعث شد ساعت 8.5 به خونه برسم و باعث تاخیرم بشه. هیچی دیگه ترس چنان بر من غلبه کرد که شام خوردن یادم رفت

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا 1393/07/05 ساعت 23:34

عادم بود؟؟

یه ادم درب و داغون بود

[ بدون نام ] 1393/07/07 ساعت 00:58

یادم انداختی به اون سی چهل روز سخت زندگیم... .

زمستان است

اگر دست نیازی سوی کس ازی
به اکراه اورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است

اخوان ثالث

چرا؟ شمام هیولا دیدین؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد