امروز به همراهی خواهرم رفتیم دانشگاه.
واقعا دوست داشتنی بود. از دانشجوهاش گرفته تا خود استاد.
اینجوری انگیزم بیشتر شد . دانشگاه بازم تکمیل ظرفیت اعلام کرده نمی دونم بازم شرکت کنم یا بازم خریت کردم و 25000تومن بی زبون رو حیف و میل میکنم.
حالا تا شنبه فرصت دارم تا ببینم خدا چی میخاد
----------------
پ.ن:
زین پس یه بحث تو پی نوشت اضافه میشه تحت عنوان سالگرد. میخوام خودمو با سال های پیشین مقایسه کنم ببینم بهتر شدم یا بدتر. خوشحالم هر چی می نویسم عین واقعیته و هیچ وقت نخواستم با دروغ حقیقت رو مخفی کنم.
پ.ن بعدی:
یه سال پیش من خام بودم و همه چی رو در یک خاص میدیدم. به گلی آب و نفس دادم، ولی حیف اون آب و خاک. فهمیدم که گیاه هرزی بیش نیس. الان با خوندن مطالب یاد اون روزا می افتم و خندم میگیره، خنده به روزایی که برام سخت گذشت.
الان دیگه بزرگ شدم البته شایدهاااااااا
الان ینی بزرگ شدی؟!
مطمئنی؟!
آدما فکر میکنن بزرگ شدن یعنی بی تفاوت شدن و گرگ شدن! نخیر... اینگونه ها هم نیس
راس میگی من که از خدامه
اطرافیان میگن اینجوری. حالا نه که رفتم دانشگاه اینجوری فکر کرده باشه
خدا رو هزار و سیصد و شصت و اندی بار شکر
کجا قبول شدی؟
منم تکمیل ظرفیت شرکت کردم.جاهای خوبی برای تکمیل نذاشته بودن..
من قبول نشدم
فقط یه جلسه از کلاسا رو با خواهرم رفتم ببینم آیا ارشد ارزش داره بخونم یا نه