حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

درسای زندگی

1. درس اولی رو از زندگی گرفتم

2. درس دومی رو من به زندگی دادم





1. همیشه نام و نام خانوادگی طرف رو ازش بپرسین بعد از فهمیدن اینکه ایشون داداش دوست خواهرم هستش ، شاکر خدا شدم

2. طرف با یه پراید درب و داغون تمام مسافتی که داشتم پیاده  میرفتم و از هوای دلپذیر و رمانتیک پاییزی لذت میبرم ، رو کوفتمون کرد. همش قربون صدقه چش چالمون میشد و بیشتر کفریم میکرد دوس داشتم با آجر بیافتم به ماشین قراضش.

بد جوری درگیر بوداااااااااا. منم زورم می اومد ماشین بگیرم از رو ناچاری رفتم تو اداره ثبت احوال خراب شده.

انگار ارث باباشونه. هیچی دیگه یکم از آب سرد کن آب خوردم و واس اینکه مردم نیگا نیگا نکنن رفتم کنار باجه ای ایستادم و به نوشته های چسبیده شده به شیشه نگا کردم. جالبه من چشامو به نشانه پیگیر و درگیر بودن با کلمات تکون میدادم. نوبتم که شد گفتم آقا ببخشید آب ریختم رو شناسنامم و جوهرش پخش شده باید چیکار کنم چه مدارکی لازمه؟؟؟ مردک با تعجب گفت پس دو ساعته داری چی رو نیگا میکنی؟ 

حالا جالبه از بین اون همه  نگا فقط ویژه برادرها توجهم رو به خودش جلب کرد و گفتم آقا خودتون نوشتین ویژه آقایون پس باید یه  فرقی داشته  باشه دیگه و صدامو به نشانه  اعتراض و طلبکارانه بلند کردم و طوری که ازم عذرخواهی کرد. و منم قبول نکردم و گفتم الان میرم پیش رئیس تا شما باشی دیگه بد برخورد نکنی.

تو سالن ازین و اون پرسیدن که اتاق رئیس کجاست

رفتم طبقه بالا و مردک فکر میکرد که کارش ساختس ولی من به این بنده خدا چیکار دارم فقط خواستم ادب بشه که با ارباب رجوع درست صحبت کنه

همین که رفتم طبقه بالا یه آب سرد کن دیگه دیدم و سریع رفتم و یکم با لیوان آب بازی کردم و تا 75 شمردم و اومدم پایین و چنان چش و آبروی نازک کردم که مردک همان مانده بود که خودش را خیس کند.

از ثبت احوال خارج شدم و راهی راهم شدم و از اون پرایدی خبری نبود شایدم بود و خودشو نشون نمی داد.

خلاصه جفتشون ادب شدن

نظرات 4 + ارسال نظر
ارش 1393/07/17 ساعت 16:03

چه قدر زیباس زندگی!!!
سخت نگیر اما زندگی رو جدی بگیر ...ایناها فرعیات زندگین و گاه هم میتونن نمک زندگی به حساب بیان...البته من شخصا ازین فرهنگ اغلب عامه در عذابم ...عذابی غیر قابل وصف!
بماند...

اتفاقا قشنگه
چیزای که هیجان داشته باشه من عاشقشم

علیرضا 1393/07/17 ساعت 17:04

helen 1393/07/17 ساعت 17:44 http://site01.asso.st

ســــلااااااااااااام
چه قالب قشنگی داره وبلاگت
مطالبت هم جالبن ☺
8918

کار خودمه
مرسی چشات قشنگ میبینه

امین 1393/07/18 ساعت 10:25

از دست این اتفاق هایی که واسه تو میوفته
از دست تو کارهای و نحوه رفتار تو
بهش میگفتی مزاحم نشه خب

کافی بود باهاش حرف میزدم دیگه تموم
این پسرا از خداشونه فقط باهاشون حرف بزنی
بد هم نشد چونکه بزار بنزینش تموم شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد