تقریبا یه سال و دوماه از آشنایی منو بانی میگذره
ازینکه ادمی کاملا خونسرد بود بدم می اومد. همه چی رو به بار مسخره گی میگرفت. بعضی وقتا جیم میزد و محو میشد و بعضی وقتام که بود تو لاک خودش بود. هر وقتیم که تل میزدم که حالشو بپرسم ازم میخاست که بریم کافی شاپ و حرف بزنیم (مثلا حرفای جدی) ولی انقد مسخره بازی درمیارد و حرف تو حرف میشد که حرفای جدی زده نمیشد.
منم دیگه کاسه صبرم لبریز شد و همین چهارشنبه رک و راست همه چی رو براش تعریف و توضیح دادم که نمی تونم عین زنبیل هر جا که میگی بیام . کارشم همون جوری باقی موند. نتونست کاری پیدا کنه که درآمد داشته باشه. تازه باباش بهش قول داده بود که براش یه پراید بخره اونم نمی دونم راست گفته یا نه
دیگه هیچی برام مهم نبود و هر حرفی که تو دلم مونده بود رو بهش گفتم و تا آخر ماه بهش فرصت دادم که تکلیف خودشو خودمو روشن کنه و ازش خداحافظی کردم
فک کنم براش بد نشد آخه تا خداحافظی کردم فورا رفت و پشت سرشم نگاه نکرد
اصلا مهم نیس. چون میگذرد خیالی نیس
سلام سوما
اما چ میشه کرد...)
(البته اگه کلا پیرو خط اول، یادت اومد
)
منو یادت میاد؟ عیب نداره اگه نمیاد
خوشحالم هنوز هستی... و ناراحتم که کمی ناراحتی.
ناراحت نباش.... (چه حرف مضخرفی که همه میشنویم
m0jtaba.z این منم تو اینستا...اگه اکانت داری و اونجا بیشتر فعالیت داری و البته اگه دوست داشتی
بهرحال موفق و شاد باشی دوست قدیمی
سلام مجتبی جان
کم کم یه چیزایی یادم میاد ولی اینستایی نیستم
یه تلگرامو و همین وب
موفق باشی شما هم