حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

آنچه که بعد از سال 95 تا الان اتفاق افتاد - قسمت 2

یکی اومد تو pv و پیام داد و بعد از سلام و احوالپرسی که شما خوبین و از کجایین و به کجا میرین

به تاریخ میلادی یادمه که اولین اشناییمون افتاد 8مارس ینی روز زن 

اسمش جعفر بود و متولد 62 و قیافه نسبتا خوبی داشت.

دیگه درس خوندن رو با شوق و ذوق دیگه ای می خوندم. بهش عملاً علاقمند شدم و دوسش داشتم 

ازین طرف دانشگاه خودمون هم  پسری بود که نگاه میکرد ولی نگاهش با بقیه فرق داشت. اسمش کیوان بود متولد 69 و قیافه نسبتا معمولی.

رابطه منو جعفر تقریبا جدی شده بودتا  اینکه خونواده ها رو در جریان گذاشتیم.

پدرم شدیداً مخالف بود ولی ازونجایی که خوشحالی منو میدید و مادرم باهاش حرف زد، بالاخره راضی شد که خانواده  پسره بیان خواستگاری

پدر و مادر جعفر از هم جدا شده بودن و جعفر با یه برادر عقب افتاده ش با مادرش زندگی میکرد. یه برادر دیگه اش هم ازدواج کرده بود.

از زن باباش هم دو داداش و یه خواهر داشت که یکی از داداش و خواهرش هم ازدواج کرده بودن.

از طرف دیگه کیوان به بهانه های مختلف بهم پیام میداد، یه بار واس جزوه، یه بار واس نمونه سوالات و ...

خلاصه روزگار گذشت  تا 4فروردین 97 ، خونواده جعفر اینا تصمیم گرفتن که بیان خواستگاری و ازونجایی که مسافت دور بود تصمیم بر این شد که همون روز بریم و حلقه و وسایل ها رو بگیریم.

همون روز حلقه و وسایل ها رو گرفتیم و شب ش مراسمات انجام شد. البته با این شرایط که جعفر برگرده اینجا و برای خودش کاری دست و پا کنه

خلاصه اونا برگشتن و تعطیلات عید تموم شد.

کیوان چند روز بعد نامزدیم پیام داد که مثلا چند تا سوال درسی بپرسه، که بهش گفتم نامزدی کردم و لطفا مزاحم نشو.

طفلی انتظار شنیدن این حرفو نداشت و پرسید کی و چه کسی؟

منم گفتم یکی از همکلاسیامون. بیشتر آتیش گرفت و اعصابش خیلی خرد شد.. تازه علاقشو بهم ابراز کرد ولی دیگه فایده نداشت

جعفر برگشت اینجا و یه روز با هم دنبال کار گشتیم. جعفر تا به امروز هیچ کاری انجام نداده بود و سابقه کاری نداشت. هیچ حرفه ای هم بلد نبود . به تمام آجیام سپردم که دنبال کار باششن براش.

جعفر آدم کاری نبود و من تو این مدت داشتم حرص میخوردم. خیلی ادم ریلکس و خونسردی بود و نمی دونستم تو فکرش چی میگذره و دنبال چی بود. 

روز به روز علاقه م بهش کمرنگ تر شد

نظرات 1 + ارسال نظر

بعد از سه سال بازم اومدی سراغ وبلاگت.
اونم چه وبلاگی
welcome back

می نویسم برای خودم
یه روز بخونمشون
خودمو بخونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد