امروز حسابی خسته شدم. به مغزم خیلی فشار اومده
اول اینکه حسابداری صنعتی جلد اول رو تا یه جایی از فصل اول رسوندم ولی هنوز تموم نشده و تست فصل اولش مونده
دوم اینکه تصمیم گرفتم یه کلاس موسیقی برم که یکم روحیم عوض شه . خیلی خودمو خسته کردم. از بین موسیقی های موجود تنها موسیقی که با شرایط روحی و جسمی من سازگار باشه همین ساز دهنی هستش. البته اونم باید سوال بپرسم ببینم میشه یا نه. سنتور رو خیلی دوس دارم ولی تسلط و تمرکز رو سیم ها خیلی مهمه و شوخی بردار نیس
سوم اینکه سفرمون به همدان واس هفته بعد به اندازه 80% کنسل شده و اون کنسلیش برمیگرده به اینکه خوابگاه رزرو شده نیم ساعت با همدان فاصله داره ینی نزدیک سد هستش. حالا فک کن 4تا دختر اونم بیرون شهر.... به به چه شبی شود آن شب. ولی سفرمون به بانه 100% اوکی شد واس 3هفته دیگه.
این تفریحات سالم لازمه ولی پایه میخاد که پایه نداریم. همه میخان سفرها مفت و مجانی باشه و مجبورا هزینه بانه رو متقبل شدم ولی همدان رو شرمنده دوستان و همکاران. شانس ماست دیگه هر چی بوقه به ما میافته.
----------------
پ.ن:
1. منو هیچ وقت امتحان نکن
2. عصر پاییزی مرتضی پاشایی رو من ساعت 12:27 شب به همراه کتاب صنعتی دارم گوش میدم
1. درس اولی رو از زندگی گرفتم
2. درس دومی رو من به زندگی دادم
1. همیشه نام و نام خانوادگی طرف رو ازش بپرسین بعد از فهمیدن اینکه ایشون داداش دوست خواهرم هستش ، شاکر خدا شدم
2. طرف با یه پراید درب و داغون تمام مسافتی که داشتم پیاده میرفتم و از هوای دلپذیر و رمانتیک پاییزی لذت میبرم ، رو کوفتمون کرد. همش قربون صدقه چش چالمون میشد و بیشتر کفریم میکرد دوس داشتم با آجر بیافتم به ماشین قراضش.
بد جوری درگیر بوداااااااااا. منم زورم می اومد ماشین بگیرم از رو ناچاری رفتم تو اداره ثبت احوال خراب شده.
انگار ارث باباشونه. هیچی دیگه یکم از آب سرد کن آب خوردم و واس اینکه مردم نیگا نیگا نکنن رفتم کنار باجه ای ایستادم و به نوشته های چسبیده شده به شیشه نگا کردم. جالبه من چشامو به نشانه پیگیر و درگیر بودن با کلمات تکون میدادم. نوبتم که شد گفتم آقا ببخشید آب ریختم رو شناسنامم و جوهرش پخش شده باید چیکار کنم چه مدارکی لازمه؟؟؟ مردک با تعجب گفت پس دو ساعته داری چی رو نیگا میکنی؟
حالا جالبه از بین اون همه نگا فقط ویژه برادرها توجهم رو به خودش جلب کرد و گفتم آقا خودتون نوشتین ویژه آقایون پس باید یه فرقی داشته باشه دیگه و صدامو به نشانه اعتراض و طلبکارانه بلند کردم و طوری که ازم عذرخواهی کرد. و منم قبول نکردم و گفتم الان میرم پیش رئیس تا شما باشی دیگه بد برخورد نکنی.
تو سالن ازین و اون پرسیدن که اتاق رئیس کجاست
رفتم طبقه بالا و مردک فکر میکرد که کارش ساختس ولی من به این بنده خدا چیکار دارم فقط خواستم ادب بشه که با ارباب رجوع درست صحبت کنه
همین که رفتم طبقه بالا یه آب سرد کن دیگه دیدم و سریع رفتم و یکم با لیوان آب بازی کردم و تا 75 شمردم و اومدم پایین و چنان چش و آبروی نازک کردم که مردک همان مانده بود که خودش را خیس کند.
از ثبت احوال خارج شدم و راهی راهم شدم و از اون پرایدی خبری نبود شایدم بود و خودشو نشون نمی داد.
خلاصه جفتشون ادب شدن
خوشم میاد تو این بیست و اندی سال از عمر و زندگیم که شکوفه درخت گیلاس و خش خش برگا که رو به چشم دیدم ، یه بار نشده که خانواده مشوقم باشن همش نه، نکن، نمیشه، نرو، نمی خواد و....
+ ابتدایی بودیم گفتن اگه معدلت بیست شد برات فلان میخریم، بیست شد گفتن حالا سال بعدم اگه بیست شد اونوقت
+ راهنمایی بودیم گفتن اگه وضعیت درسات خوبه باشه اجازه میدیم که بری کلاس موسیقی. خوب بود ولی افتاد سال بعد
+ دبیرستان بودیم گفتن اگه درس خوب باشه اجازه کلاس ورزشی میدیم. خوب بود اینم افتاد سال بعد
+ پشت کنکوری بودیم گفتن اگه قبول شی اجازه کلاس طراحی رو بهت میدیم. قبول شدیم ولی اینم منتفی شد و داستان سال بعد
+ خواستیم گواهی نامه بگیریم که اون داستانا پیش اومد که اولا اجازه نمیدادن ، بعدش سرهنگه... من گریم گرفت و... خلاصه والدین گفتن اگه گواهی نامه رو گرفتی اجازه میدیم ماشین بخری ولی بازم داستان سال بعد
+ حالا میخوام ارشد واحد ابهر رو بدون کنکور برم .... انقدر آیه یاس و ناامیدی میخونن که ادم به چیــــــــــــــز خوردن میافته که اصلا بیخیالش شدم. میگن واس چی میخای کلی پول خرج کنی که هیچ به دردت نمی خوره. راستم میگن نه حقوقم زیاد میشه نه چیزی. شاید دیگه واس کنکور نخونم ولی تفریحی کتابایی که بابتش کلی پول دادم رو یکم دزدکی نگاشون کنم
الان دیگه هر درخواستی دارم با یک کلمه نه، نمیخاد، نمیشه و.. ختم میشه و بعدش جمله شیرین، هر وقت شوور کردی اونوخ هر غلطی خواستی انجام بده ابهر نرو اصلا برو بندر عباس. خلاصه خواستی شهرای دور تر رو هم انتخاب کن.
بعد میگن چرا حسابدار مملکت افسردگی میگیره
و اما درس امروزمون ، درست کردن یه کارت ویزیت
حالا بزار یکم بیشتر تمرین کنم چنان کارت ویزیتی درست کنم که آه!!! عین دسته گل باشه
Mشب تولد خواهر زاده های شیطون بالاهاست.
جفتشون خونه رو گذاشتون رو سرشون. درسته 2سالشونه ولی حرفای گنده گنده زیاد میزنن.
من نمی دونم این حرفا رو از کجا میارن
حالا اگه سوژه ای شکار کردم میارم و مینویسمشون
----------------
ساعت 11:45 بعداً نوشت:
تولد خیلی خوش گذشت ولی متاسفانه دوربین رو یادم رفت که بیارم. حالا ایشالا یه عکس از تولد رو میزارم
Mروز بعد از کلی خرید (یه رو مانتویی شیک خریدم که بیا و ببین، فقط همین یه سایز رو داشت اونم از تن مانکنه درش اورد) رفتیم یه کافی شاپ دنج و عالی.
آهنگ ساسی منکن رو گذاشته بود انقد با حالم سازگار بود که همون مونده بود که پاشم برقصم. قر ریز ریخت و پاچ میکردم .
دوس نداشتم که از جام بلند شم ولی بازم هوا متمایل به سیاهی میرفت
دانلود بشه و تو ماشین گوش بدی دیگه حرف نداره بعد شیشه ها رو بزنی بالا و بنتس بنتس رو فعال کنی و گردنت رو ریز چپ و راست هدایت کنی و...
خدایا شکرت
امروز به همراهی خواهرم رفتیم دانشگاه.
واقعا دوست داشتنی بود. از دانشجوهاش گرفته تا خود استاد.
اینجوری انگیزم بیشتر شد . دانشگاه بازم تکمیل ظرفیت اعلام کرده نمی دونم بازم شرکت کنم یا بازم خریت کردم و 25000تومن بی زبون رو حیف و میل میکنم.
حالا تا شنبه فرصت دارم تا ببینم خدا چی میخاد
----------------
پ.ن:
زین پس یه بحث تو پی نوشت اضافه میشه تحت عنوان سالگرد. میخوام خودمو با سال های پیشین مقایسه کنم ببینم بهتر شدم یا بدتر. خوشحالم هر چی می نویسم عین واقعیته و هیچ وقت نخواستم با دروغ حقیقت رو مخفی کنم.
پ.ن بعدی:
یه سال پیش من خام بودم و همه چی رو در یک خاص میدیدم. به گلی آب و نفس دادم، ولی حیف اون آب و خاک. فهمیدم که گیاه هرزی بیش نیس. الان با خوندن مطالب یاد اون روزا می افتم و خندم میگیره، خنده به روزایی که برام سخت گذشت.
الان دیگه بزرگ شدم البته شایدهاااااااا
امروز هر کاری کردم نتونستم بیشتر از ساعت 10 کار کنم. و مستقیم برگشتم خونه.
اعصابم بهم ریخته س و دلیلی هم نمی بینم. نمی دونم چرا کودک درونم اذیتم میکنه. نکنه داره دندون در میاره. اصلا متوجه نمی شم چه مرگشه.
برچسب ها: تولد کودک درونم، لاک های رنگی رنگی