حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

دوران عمل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قلبم اومد تو مغزم

خواستم شماره ی یه شرکت رو بگیرم که بعد از چند بوق گفت:

+ 110 بفرمایید

- (چشام گردالی شد) آقا ببخشید بخدا میخاستم 118 رو بگیرم نمی دونم چه جوری شد

+ خانوم مطمئنید؟

- بله بله بخدا، اتفاقی نیافتاده (صدام همینجوری میلرزید)

+ باشه خلاصه خدمتگذار مردم هستیم

- خدا خیرتون بده

گوشی رو گذاشتم و نمی دونم که چرا قلبمو گم کرده بوده . گیج شده بودم و نمی دونستم که اصلا چرا میخاستم تل بزنم و چی میخاستم

زبونی غیر از آدمیزاد

+ میگم

- میگه


- اینو بدون و به همه دوستات هم بگو پسرا در سه حالت ازدواج میکنن1. شرایط زندگی و پولی داشته باشن 2. احساس کمبود کنن و همدم بخان 3. از گند کاری خسته شده باشن

+ اِاِاِ من خودم میدونم پسرا با کی ازدواج میکنن، با دختری که آفتابه لگن ندیده. نه که پسرا خیلی فرشتن

بازم هی من گفتم و هی گفت تا سرم ترکید