-
رفتار و کاراش رو اعصابمه
1398/10/05 10:48
دیروز 10تا آهنگ شاد رو فلشم زدم و خیر سرم گلچین شده ای بود که دیگه احتیاج به next زدن آهنگ نباشه.کلاس زبانم ساعت 5تموم شد و یکی از همکارا پیام زد که 5:30 بیا شرکت که در مورد کارا با هم حرف بزنیم که برنامه ریزی کنیمنمی دونم چی شد که به کیوان گفتم بیا تا یه جایی برسونمت. اونم قبول کرد و راه افتادیمهمین که سوار شد همش با...
-
شروع نشده تموم شد
1398/10/02 08:36
داستان هومن فقط یه مدتی بود و خیلی زود تموم شد. خیلی بی حوصله و سرد جواب میداد و منم دو روز قبل از شب یلدا کلا بهش پیام ندادم و گفتم ببینم خودش کی پیام میدهکه خدا رو شکر خودش انگاری همینو میخواست تا اینکه شب یلدا بهش تبریک گفتم و ایشون هم جواب منو و داد و تمومازو ن طرف کیوان تازه به اشتباهات گذشته پی برده بود. بیشتر...
-
احساسات خرکی
1398/09/27 09:28
یادم نیس دقیقا چه روزی بود ولی یادمه که هفته پیش بودکیوان بهم پیام داد و حال و احوال پرسید. از ادمایی نیستم که نفرین کنم یا غضب بگیرم از کسی، خلاصه فراموش میکنم و میبخشم طرفو و این دلیل بر این نمیشه که همه چی مثل روز اول بشه. بعد گفت میخام زبان رو ادامه بدمو ازونجایی که منم دنبال کلاس زبان بودم ازش خواستم که یه موسسه...
-
همه چی عوض میشه
1398/09/19 09:04
بعضی وقتا که پیامهای قدیمی رو نگا میکنم میبینم که آدما چقد عوض شدن.انگاری براشون یه پلی بودی که ازت رد شدن و رفتن و تو می مونی و تنهایی و یه مشت حرفای چرت و پرت عاشقانهروزی که بچه دار شدم میخام این وبلاگ رو بدم به دخترم بخونه که بلکه درس عبرتی بشه براش. که ساده نگذره از حقی که داشت و نگرفت----------------پ.ن:معرفی و...
-
گذشته تو آینده
1398/09/16 09:34
دیروز روز حسابدار بود و جعفر بعد از کلی مدت بهم پیام تبریک روز حسابدار رو گفتنمی دونم اون که ازدواج کرده از جون من چی میخاد دیگه. با هر بار پیام دادنش روزایی که بودش، عین یه نوار فیلم کوتاه از جلو چشام رد میشنبعد که حال و هوا پرسید و گفتم خوبه ولی سرده و برفی نیسمیخاست حرفا و خاطرات گذشته رو پیش بکشه که اجازه ندادم و...
-
داستان جدید منو هودی
1398/09/09 14:08
همین چهارشنبه یا پنج شنبه هفته گذشته بود که تو یکی از فالوهام یه دونه آدم خاص دیدم. با همه فرق داشت. قبلنا زیاد توجه نمیکردم و نمی دونم چی شد که شروع شد یهو در جواب استوری یه چیزی فرستاد و منو لایک کرد و اون اومد و من رفتم تا که یهو به دلم نشست یه جورایی دوست خوب محسوب میشد و نمی تونستم خوش باشم درسته ازم دور بود ولی...
-
شانس نداریم که
1398/09/06 19:00
چشای بعضیا سگ داره چشای منه بنده خدا یه خر مرده داره
-
داستان بی داستان
1398/09/05 22:20
حدودا 2ماهی میشه که داستانی نداشتم خیلی دلم میخاد وارد داستانی بشم ولی انقد تکراری شده و خودم آخراشو حفظم که حیفم میاد نقش اول رو به "خودم" بدم این بار میخوام با یه شخصیت فرضی داستانی رو شروع کنم که انتها نداشته باشه "خودم" بیچاره که چند سال متوالی برنده و اسکار بهترین نقش زن رو به خودش گرفته دنبال...
-
نت وصل شد
1398/09/03 12:31
بالاخره بعد از چند روز بی نتی بالاخره امروز نت وصل شد. انقد خوشحال شدم که نگو و نپرس آخه خیر سرم روز قبل از این اتفاقات یه سفارش اینترنتی داشتم و 200 تومن هزینه پرداخت کرده بودم و میخواستم ادرس پستی بدم که گفتم شب براتون ارسال میکنم ولی شب خواستم که ادرس رو بفرستم دیدم جا تره و بچه نیست خوشحالم ازینکه به روال عادی...
-
روز تولدش مبارک
1398/09/03 11:01
سال گذشته همین روزا بود که با کیوان رفتیم کافی شاپ و تولدشو جشن گرفتیم تولد در عین سادگی ولی خیلی سوپرایز شد براش. تا حالا تو عمرش براش تولد نگرفته بودن امروزم که تولدشه خواستم بهش تبریک بگم ولی بعد گفتم: آخه بهش چی بگم !! حرفی واس گفتن ندارم. اون چی بگه!! چی داره که بگه آخرش پشیمون شدم و بیخیال شدم و گوشی رو گذاشتم...
-
دل و دماغ این روزای من
1398/09/02 22:55
از وقتی که اینترنت قط شده کار خاصی ندارم. یه بازی جورچین کلمات رو گوشیم نصب کردم و تا مرحله 76 جلو رفتم و کلی وقت آزاد دارم و می تونم از فردا زبان خوندن رو شروع کنم از دوستام شنیدم که نت بعضی استانها وصل شده منم واس اینکه بغهمم نت مام وصل شده تو نت گوگل رو سرچ میزنم. ولی نت واس ما همچنان قط هستش دلم واس دوستای مجازیم...
-
قسمت آخر منو و کیوان
1398/08/30 10:52
حوالی 22 شهریور ماه که راهی شمال شدیم ینی صبح ساعت 6روز جمعه هفته قبلش 18 و 19 ام تعطیل بود و دلم خبر میداد که کیوان برگشته واتس آپ بهش پیام دادم ولی خبری ازش نبود تا اینکه پنج شنبه آخرای شب بود که دیدم دو تا تیک پیام زده شده ولی آبی نشده بود و این نشون میداد که اینترنت وصل شده ولی پیام منو نخونده بود. تا اینکه جمعه...
-
دلم لک زده واس یه بار دیگه ببینمش
1398/06/12 10:54
دو ماه خدمت آموزشی کیوان تموم شد و یه هفته بعدش برگشتن تا اینکه اماده بشن واس مابقی خدمت به سربازی یه روز قبل رفتن به سربازیش بود که با هم رفتیم بیرون و اتفاقا روز خوبی بود. شانس ما اون روز نم نم بارون می اومد اونم اوایل شهریور ازینکه دو سال نمی تونستم درست و درمون ببینمش بیشتر ناراحت میشدم ولی چاره ای نبود. ازین طرف...
-
سربازی رفتن کیوان
1398/04/06 09:08
9خرداد بود که پدر و مادرم بعد از هفت ماه دوری برگشتن کادو و سوغاتی هم بماند که سنگ تموم گذاشتن دیگه خبر خاصی نبود تا اول تیر ماه که کیوان اعزام شد سربازی . روز قبلش با هم رفتیم بیرون واس خداحافظی. دو تا ازین شیرینی های (کیک دسری) گرفته بودم و یه بسته شکلات گرفتم که با خودم ببرم. هر قدم که بهش نزدیک میشدم ، دلتنگی منم...
-
آنچه که بعد از سال 95 تا الان اتفاق افتاد - قسمت 4
1398/03/02 12:07
اواخر آبان بود که تلگرامو نصب کردمو داشتم تو اکانت هام سرک میکشیدم که چشم به اکانت کیوان افتاد ازش کلی بی خبر بودم و دوست داشتم که ازش خبر بگیرم ولی می ترسیدم که نکنه با رفتار مناسبی رو برو نشم دو شب گذشت تا اینکه گفتم حالا یه سلام میکنم یا جواب میده یا نمیده با یه شماره دیگه شانس خودمو امتحان کردم، براش نوشتم: +سلام...
-
آنچه که بعد از سال 95 تا الان اتفاق افتاد - قسمت 3
1398/03/02 11:02
روز به روز علاقه م بهش کمرنگ شد تا اینکه یه هفته اینجا براش اسکان گرفتم که بره درست حسابی دنبال کار ولی میدیدم بیشتر اومده که تفریح کنه و بیخیاله هر چی هولش میدادم که پی کار رو بگیره ولی کاملا بی خیال بابام فرصت 4ماهه بهش داده بود که با خونه و وسایل برگرده اینجا تقریبا دو ماه ش با مسخره بازیش تموم شد. کاملا ازش سرد...
-
آنچه که بعد از سال 95 تا الان اتفاق افتاد - قسمت 2
1398/03/02 10:47
یکی اومد تو pv و پیام داد و بعد از سلام و احوالپرسی که شما خوبین و از کجایین و به کجا میرین به تاریخ میلادی یادمه که اولین اشناییمون افتاد 8مارس ینی روز زن اسمش جعفر بود و متولد 62 و قیافه نسبتا خوبی داشت. دیگه درس خوندن رو با شوق و ذوق دیگه ای می خوندم. بهش عملاً علاقمند شدم و دوسش داشتم ازین طرف دانشگاه خودمون هم...
-
آنچه که بعد از سال 95 تا الان اتفاق افتاد - قسمت 1
1398/03/02 10:10
مهر 95 بود که بالاخره ارشد قبول شدم حالا بگو کجا؟؟! بله سراب (شهرستان های آذربایجان شرقی) از یه طرف خونواده اجازه نمیدادن و از طرفی هم شاغل بودم و کارمو از دست میدادم اجیم دنبالش بود که بتونه انتقالی منو بگیره ولی متاسفانه امکانش نبود میگفتن باید حتما یه ترم رو سراب باشه که بتونیم انتقالی بدیم من ترم اول رو بیخیال شدم...
-
بالاخره شد آنچه که میخاست که بشه
1395/06/23 23:21
از فارغ التحصیل شدن من تا به الان تقریبا 5سال میگذره و اگه درست حواسم باشه تا حالا 3بار شرکت کردم و متاسفانه چون این سه سال رو فقط شهر خودمون زدم (ظرفیت و پذیرششون کم بوده) قبول نشدم ولی امروز بعد از کلی انتظار آخرش غول هویلا رو شکست دادم. ارشد حسابداری قبول شدم حالا بگو کجا؟؟؟؟ ارشد حسابداری اونم واحد سراب آذربایجان...
-
از دست کارای بانی خسته شدم
1395/06/12 13:59
تقریبا یه سال و دوماه از آشنایی منو بانی میگذره ازینکه ادمی کاملا خونسرد بود بدم می اومد. همه چی رو به بار مسخره گی میگرفت. بعضی وقتا جیم میزد و محو میشد و بعضی وقتام که بود تو لاک خودش بود. هر وقتیم که تل میزدم که حالشو بپرسم ازم میخاست که بریم کافی شاپ و حرف بزنیم (مثلا حرفای جدی) ولی انقد مسخره بازی درمیارد و حرف...
-
داستان روده ی من
1395/04/03 21:58
داستان منو روده ام برمیگرده به سال 94 . دی ماه 94 بود که فهمیدم نفخ دارم و هر غذایی می خورم نمی تونم راحت باشم دکتر حاجی باقری رو معرفی کردن ایشون 5تا قرص رو پیشنهاد دادن 1. lactocare -----هر شب 2. مترونیدازول----هر 8ساعت 3. دایمتیکون (یه قرص جویدنی بود) ---- هر 8شب 4. مرازول 20 --- هر صبح 1عدد ناشتا ویتامین ب رو هم...
-
روزای منو و بانی
1395/03/25 10:08
آبانی ها یه فرق کوچیک دارن و اونم اینه که رو قولشون هستن ولی یه نکته ظریفی هستش که تو عشق مصمم و با اراده هستن و از انتخابی که کردن ، خوشحالن ولی امان از روزی که ببینن عشقشون کمرنگ شده و یا بفهمه که چیزی رو مخفی کرده دقیقا یادمه که تیر پارسال بود که با بانی آشنا شدم و تقریبا میشه گفت روزای خوبی بود تا دی ماه . یهو دی...
-
روز پدر
1395/02/02 10:47
دیشب واس پدرمون یه جشن گرفتیم. یه جورایی خاص بود بابام مثه همیشه خوشحال نبود غم عجیبی تو چشاش بود ؛ واس خواهرم خیلی غصه میخوره (شوهرش ترکش کرده و الان ده ماهی میشه که از هم جدا شدن) آخر شب که مهمونا رفتن، از بابام خواستم که عکس دو نفری بگیریم ولی نمی دونم چرا بابام بغضش گرفت
-
آلزایـــــــــــمر زود رس
1395/01/15 14:31
یه جوری شدم ... نمی دونم چه جوری بگم ولی حس خوبی نیس. نه بابا عاشق نشدم منو چه به این کارا. چه جوری بگم.. اممممممم مثلا فکرشو بکن در یخچالو باز میکنم ولی نمی دونم اصلا چرا اومدم آشپزخونه و در یخچالو میبندم. مثلا دارم سریال میبینم تازه یادم میاد میخواستم آبمیوه بردارم. یا مثلا وارد یه خیابونی میشم و اصلا یادم نمیاد که...
-
سال نو مبارک
1395/01/02 15:57
اول از همه سال نو رو به همه تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشین با ارزوی بهترینا در سال جدید از تک دوستام که برام پیام گذاشتن ممنونم لازم دونستم از تک تکتون تشکر کنم: عمو محمد رضا فولادی- امین- مهیار- آقا حسام- ترپچه- کاوه - حاج رضا که چن وقتیه پیداش نیس و خلاصه دوستای دیگم که این چن سال منو وبمو همراهی کردم از...
-
پشیمونم
1394/12/22 09:42
+ پشیمونم نکن - مگه تا حالا کاری کردم که عصبانیت کنم؟ + نه ولی با حرفات کفریم میکنی - خوب این که چیز بدی نیس دیونه، ینی دوست دارم
-
درد مورچه ها
1394/12/22 09:38
مورچه ها هم درد دارند ولی نه که کارشون زیاده نمی تونن به روی خودشون بیارن و اروم و بی صدا به کار خودشون ادامه میدن
-
یه دوکس پسر مربی هم دارم
1394/12/18 15:34
یکشنبه با "بانی " حرف زدم و نمی دونم بحثمون از کجا شروع شد و به کجا ختم شد که بحث سیگار پیش اومد. برگشت بهم گفت نظرت در مورد سیگار کشیدن چیه و منم سریع جواب دادم خیلی عالیه. اصلا فکرشو نمیکرد که جوابم اینجوری باشه منم نخواستم نقطه ضعف خودمو بزارم کف دستش. اینجوری شد که خواستم همون روز یه قراری باهاش بزارم که...
-
من با خودم چه کردم
1394/12/13 10:30
قبلنا عاشق یه نفر میشدم که 7سال پای عشقش نشستم بعداً هر روز عاشق یکی میشدم و تا عصر فارغ از عشقش میشدم الانا هر روز عاشق چند نفر میشم ولی هیچ کدومشون چنگی به دل نمیزنن ه ر ز گــ ی نمکنم ولی دلم دیگه سرو سامون نمگیره. داستان پیچیده تر ازون چیزی شده که فکرشو میکنی تمام عشقایی که این مدت داشتم، بازم برگشتن و فیلشون یاد...
-
از دست دلم
1394/11/21 09:58
کودک درونم ولگردی شده که بیا و ببین کارایی میکنه که اگه بخام با چن سال پیش مقایسه اش کنم زمین تا آسمان فرق داره کلا بازی گرفتن و بازی دادن زنده و غیر زنده فرقی براش نداره. ولی همونه بهانه گیریه که بودش فقط دیگه نمی تونم کنترلش کنم ، یه دنده هستش ولی چیزی تو دلش نیس اصلا نمی دونم دل داره یا نه خرد کردن و له کردن براش...