حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

سربازی رفتن کیوان

9خرداد بود که پدر و مادرم بعد از هفت ماه دوری برگشتن

کادو و سوغاتی هم بماند که سنگ تموم گذاشتن

دیگه خبر خاصی نبود تا اول تیر ماه که کیوان اعزام شد سربازی . روز قبلش با هم رفتیم بیرون واس خداحافظی.

دو تا ازین شیرینی های (کیک دسری) گرفته بودم و یه بسته شکلات گرفتم که با خودم ببرم. هر قدم که بهش نزدیک میشدم ، دلتنگی منم بیشتر میشد

با هم رفتیم یه کافه و یه نوشیدنی سفارش دادیم. بعدش از هم خداحافظی کردیم وقتی رسیدم خونه نتونستم با کسی حرف بزنم و رفتم تو اتاقم و های های گریه کردم.

هیچی دیگه کیوان اعزام و شد و رفت و گوشیش رو خاموش کرد. روز اول تو پادگان بود و بهم تل زد ولی روزای بعد ازش دیگه خبری نبود و من خیلی نگران و دلتنگش بودم.

دیروز حوالی ساعت 5بود  که داشتم زبان می خوندم یهو دیدم که خط قبلی کیوان جوین شد تو تلگرام. تعجب کردم چونکه اگه برگشته بود حتما بهم تل میزد که برگشته .

تو تلگرام فورا پیام دادم که کیوان برگشتی؟ .... ولی جوابی نبود و منم فورا دلیت زدم. خط جدیدشو گرفتم که دیدم بله خاموشه و خبری ازش نیس.

باورم شده بود که برنگشته و لابد خطش دست مادر یا برادرش باشه.

اخر شب ساعت حوالی 11 بود که اس ام اس داد سوسو بیداری؟ اولش جا خوردم ولی بعدش خوشحال شدم و برام مهم نبود که ایا دروغ گفته یا نه!!

اصلا شاید اون نباشه و هزار تا شاید و اما دیگر...

وقتی هم به خودش گفتم گفت من یه ساعته که برگشتم و خبری ندارم احتمالا هک شده

قیافه من

قیافه کیو 

قیافه هکر