حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

پشیمونم

+ پشیمونم نکن

- مگه تا حالا کاری کردم که عصبانیت کنم؟

+ نه ولی با حرفات کفریم میکنی

- خوب این که چیز بدی نیس دیونه،  ینی دوست دارم

درد مورچه ها

مورچه ها هم درد دارند ولی نه که کارشون زیاده نمی تونن به روی خودشون بیارن

و اروم و بی صدا به کار خودشون ادامه میدن

یه دوکس پسر مربی هم دارم

یکشنبه با "بانی " حرف زدم و نمی دونم بحثمون از کجا شروع شد و به کجا ختم شد که بحث سیگار پیش اومد.

برگشت بهم گفت نظرت در مورد سیگار کشیدن  چیه و منم سریع جواب دادم خیلی عالیه.

 اصلا فکرشو نمیکرد که جوابم اینجوری باشه

منم نخواستم نقطه ضعف خودمو بزارم کف دستش.

اینجوری شد که خواستم همون روز یه قراری باهاش بزارم که هم ببینمش هم آرزوش برآورد بشه و هم کادو عیدشو بهش بدم که متاسفانه کنسل شد و رفت سر کار

دیروز دوشنبه بودش و گفت راس ساعت 4 میدان آزادی باش و دیگه نگفت که میخاد چیکار کنه و منم تو خیال خودم که طبق معمول میزاره وقتی که هوا گرگ و مشی بشه ،  بعد بیاد بیرون . منم رفتم خیابان و به سمت بازار که دیدم تل زد و گفت کجایی و ....

با همکارم تازه راهی خیابون شدیم و نمی تونستم بپیچونمش. خلاصه نیم ساعت گشتیم . اصلا حواسم نبود که دارم چیکار میکنم و کجا میرم فقط حواسم این بود که زود برسیم آزادی

بعد از رسیدن به آزادی و پیچوندن همکارمون ، رسیدم اول بلوار و بهش تل زدم که فلان جا هستم و کجایی و گفت دقیقا روبروی توام و تو ماشین

خیلی خوشحال بودم که بعد از یه ماه میبینمش. از ترس هم داشتم سکته میکردم اخه اصلا دستش به فرمون نیستش و لم میده به در ماشین و فرمون رو هوا میچرخه و همش منو نگا میکنه. هزار بار گفتم اغا از راننده گی کردنت میترسم. باور نمیکرد که دارم از ترس میمیرم.

دستمو گرفت، یخ زده بود. برعکس دستاش گرم گرم بود البته خیلیـــــــــــــــــــــــی داغ بود. انگار تب داشت.

گفت یا خدا داری میمیری. بهش گفتم تند نرو تو خدا

گفتم بزن کنار میخام بهت عیدی بدم

خوب دیگه عیدی من فرق داشت، یه دونه فندک خدا تومنی با یه نخ سیگار سفارشی که از ترکیه واسش آورده بودم.

کادوشو دادم و خدا رو شکر نتونست حدس بزنه وقتی کادوشو باز کرد خیلی خوشحال شد .

فک نکنم تا حالا فندک به این باحالی دیده باشه

بهش گفت:

+ الان چی میچسبه؟

- سیگاررررررررررر

+ بیا اینم سیگار

- بابا تو دیگه کی هستی خیلی ممنون چقد عالی

+ اگه گفتی بعد سیگار چی میچسبه؟

- آدامس

+ چشم اینم یه بسته آدامس

- واااااااااااااااااااااااای بخدا شرمندم کردی راضی به زحمت نبودم خیلی مجهز اومدی

+ خوب حالا بگو بعد آدامس چی میچسبه

- یه بوسسسسسسسسسسسسسسس

+ نخیر بعدش کتک بابات میچسبه

- آخرشو خراب کردی دیگه

+ عیب نداره خو حالا بگو خوشت اومد؟

- اره واقعا خیلی ممنون تا حالا انقد خوشحال نشده بودم. حالا بگو ببینم چرا دستات انقد یخ کرده

+ بلد نیستی رانندگی کنی بیا اینور ببین چقد عالی رانندگی میکنم

- بیا منو میترسونی!!!

و اینجوری شد که پیاده شد و من نشستم پشت فرمون . حالا خدا رو شکر خیابون یکم خلوت بود و تردد ماشینا خیلی کم بود. حضرت عباسی نشستم پشت فرمون . قلبم داشت از جاش در می اومد و بانی فک میکرد که فیلم بازی میکنم. انقد حضرت عباس و امام رضا رو قسم دادم که کمکم کنن که بانی خندش گرفت گفت:  

- نکن تو رو خدا منم دارم سکته میکنم خوب استارت رو بزن 

+  بخدا خیلی وقته پشت فرمون ننشستم. 

- اصلا گواهینامه همراته؟

+ اره بابا همرامه ولی زیاد از خودم مطمئن نیستم 

- آخرین باری که پشت فرمون نشستی کی بود؟

+ والا فک کنم سال 89 بوده ینی همون موقع که گواهی نامه رو گرفتم

- یا خدااااااااااااااااااااااا دختر نکن تو رو خدا من قلبم ضعیفه

+ نه نترس قشنگ بشین و کمربندتو محکم ببند تا منو داری و کنارت نشستم اصلا غمت نباشه نمیزارم آب تو دلت موج بزنه

- آب چیه ، خودمو ...

دیگه با هزار سلام و صلوات استارت ماشین رو زدم و ماشین روشن شد. نه خوشم اومد داشت خوب پیش میرفت . بیچاره بانی ترمز دستی تو دستش بود و صندلی رو چسبیده بود. بالاخره منم تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم و بعد ده دیقه اول توجه و اعتماد بانی به اینکه دس فرمونم خوبه و جاده و مسیر و علایم و اینا رو استادم ، دیگه راحت شد و شروع کرد به حرف زدن ولی بازم هشدار میداد که مثلا رسیدیم تقاطع باید توقف کامل باشه و با احتیاط حرکت کنی و یا هشدارهای دیگه

خلاصه یه ساعت ماشین دستم بود و نهایت بهرمندی از تجربیات مربی رو بردم

خلاصه با توجه به فاکتور نمودن بعضی حرکات و حرفا روز خیلی خوبی بود. خیلی خندیدم و خیلی خوش گذشت




من با خودم چه کردم

قبلنا عاشق یه نفر میشدم که 7سال پای عشقش نشستم

بعداً هر روز عاشق یکی میشدم و تا عصر فارغ از عشقش میشدم

الانا هر روز عاشق چند نفر میشم ولی هیچ کدومشون چنگی به دل نمیزنن

ه ر ز گــ ی  نمکنم ولی دلم دیگه سرو سامون نمگیره.

داستان پیچیده تر ازون چیزی شده که فکرشو میکنی

تمام عشقایی که این مدت داشتم، بازم برگشتن و فیلشون یاد هندوستان ش رو  کرده. دیگه عشق اون دوران رو بهشون ندارم. ولی منم بلد شدم که نقشمو چه جوری بازی کنم که اگه نبودن و رفتن دیگه کک م نگزد

پنچ شنبه بدون عاشقی خر است.