حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

رفتار و کاراش رو اعصابمه

دیروز 10تا آهنگ شاد رو فلشم زدم و خیر سرم گلچین شده ای بود که دیگه احتیاج به next زدن آهنگ نباشه.

کلاس زبانم ساعت 5تموم شد و یکی از همکارا پیام زد که 5:30 بیا شرکت که در مورد کارا با هم حرف بزنیم که برنامه ریزی کنیم

نمی دونم چی شد که به کیوان گفتم بیا تا یه جایی برسونمت. اونم قبول کرد و راه افتادیم

همین که سوار شد همش با پخش ور میرفت. هر چی بهش گفتم تکیه بزن و تکون نخور و دست نزن ولی گوش نمیداد. کفری شده بودم ولی نمیشد دیگه حرف بزنم.

ازدواج دیگه از سرم گذشته بود و نمی خواستم حتی بهش فکر کنم. و اونم هی میگفت من هیچی ندارم چه جوریاس که دوسم داری.

ینی خودش قبول کرده بود که هیچی نداره و چیزی واس عاشق شدنش نیس.

خلاصه من به اون شرکت دیگه رسیدم و خواستم سویچ رو ببرم که گفت نبر یهو شاید خواستم جابه جا کنم. اولش میترسیدم که نکنه دیونه بازی در بیاره و بخواد ماشین رو جابه جا کنه ولی بعدش گفتم بلد نیس با اتوماتیک کار کنه و همین خیالمو راحت کرد.

ماشین رو خاموش کردم چون تایم زیادی میبایست تو اون یکی شرکت می موندم ولی وقتی رفتم سر کار همش ذهنم درگیرش بود که نکنه دوباره گندی بزنه و نمی دونم چه جوری شد که تونستم یه نیم ساعت کار کردم و ازونجا بیام بیرون.

وقتی سوار ماشین شدم دیدم ماشین رو روشن گذاشته و داره آهنگ گوش میده. فلش رو کنده بود و cd رو گذاشته بود و من همچنان حرص میخوردم.

بهش گفتم فلش کو؟ چرا فلش رو برداشتی؟ گفت اخه اهنگاش تکراری بود و...

گفتم من امروز اهنگ جدید گذاشتم که باهم گوش کنیم و همچنان آمپراژم داشت میزد بالا

فلش رو که ازش خواستم گفت بزار خودم فلش رو میزنم و تو این داستانا بودیم که فلش رو زد و همین که خواست اهنگ اول play بشه دوباره فلش رو کشید بیرون. گفتم میشه بگی چیکار میکنی. گفت صبر بده دوباره بزنم یهو نمی دونم چی شد که فلش از دستش افتاد و رفت زیر صندلی. منم داشتم دق میکردم

گفتم فلش و بده من و خواهشا تکیه بده. وقتی فلش رو دستم داد دیدم فلش کلا کج شده و دل و جیگرش بهم ریخته بهش گفتم این چیه؟ واس چی اینجوری شده؟

گفت تقصیر من نیس و عمدی نبود.

بغضم گرفته بود و لال شدم. جالبه هی میگف باشه برات یه دونه میخرم لطفا حرف بزن. بهش نگاهی کردم دیدم اصلا عین خیالش نیس و خونسرده. خونسردیش عذابم میداد. بهش گفتم بحث فلش نیس بحث اطلاعات و بکآپ های داخل فلشه.

نمی دونم اصلا چه جوری رسوندمش خونه و چه جوری رسیدم

اعصابم خرد بود و صدام در نمی اومد. ازینکه بهم پیام میداد و ابراز ناراحتی میکرد بیشتر کفری میشدم.

آخه چرا این همه اذیتم میکنه  چرا همش رو اعصابمه. آخه چرا هی با پخش ور میرفت؟

من وقتی سوار ماشین دوست و همکار و بابام میشم غیر ازینکه شیشه رو بالا و پایین بزنم به چیز دیگه ای دست نمیزنم و حتی یه بار هم سوار ماشین بابام نشدم که بخوام باهاش سرکار برم یا دوری بزنم. به خودم اون اجازه رو نمیدم

حالا من از دستش چیکار کنم

شروع نشده تموم شد

داستان هومن فقط یه مدتی بود و خیلی زود تموم شد. خیلی بی حوصله و سرد جواب میداد و منم دو روز قبل از شب یلدا کلا بهش پیام ندادم و گفتم ببینم خودش کی پیام میده

که خدا رو شکر خودش انگاری همینو میخواست تا اینکه شب یلدا بهش تبریک گفتم و ایشون هم جواب منو و داد و تموم

ازو ن طرف کیوان تازه به اشتباهات گذشته پی برده بود. بیشتر تل میزنه بیشتر حال و احوال میپرسه و پیام میده. ولی من اون نخودی سابق نبودم که واقعا میخاستمش ولی چون سربازیه و افسردگی گرفته، باهاش هستم که حداقل بتونم کمکش کنم اونم چون دوسش دارم.

این سری میخاست قضیه جدی بشه و به نوید بهترین دوستش و مادرش و.. بگه

منم کلی قسم ش دادم که در باره من با کسی حرف نزنه چون نمیخام دوباره به بن بست برسم

شب یلدا یهو پیام داد که میخام تصویری باهات حرف بزنم بعدش یهو دیدم دخترخاله ش اصرار داشته که ببینه این خانوم که ازش تعریف میکنه، کیه

دختر خاله ش انقد خوشحال شد و پسندید که فورا گفت کی برسیم خدمت. گفتم حالا چه عجله ایه بزار کیوان سربازیش تموم بشه بعد

دیشبم که باهاش حرف زدم یهو بغضش گرفت و گریه کرد و گفت یهو دلم تنگید