حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

همه چی کرم داره و دارن

دیشب که داشتم نخود سبز پاک میکردم یهویی چشم به یه جفت کرم افتاده . از دیشب تا صبح همش اون صحنه جلو چشم بود و چندشم میشد.

امروز صبح هم رفتم از یخچال شرکت، ظرف میوه رو برداشتم و نشستم به خوردن میوه (جاتون خالی) و بعدش سند حسابداری رو بررسی میکردم یهویی چشم به یه دونه کرم افتاد که تلو تلو خودشو به لبه ظرف رسونده بود. اینم از شانس ماست دیگه

بعد ازون تو اتاق نشسته بودم که یه آقایی اومده بود که چک و امورات جاری مربوط به تسویه رو انجام بده که بدجور ناجوری نیگا میکرد و یه لبخند مضحکی رو لباش بود. یهویی یاد کرم های صبح و دیشب افتادم. به خودم گفتم نخودی جان اشکال نداره، یه دونه میوه و نخود کرم داره حالا نمیخای یه دونه اینسان کرم داشته باشه

دیــــــــــــــــــر فهمیدم

گفت دوستت دارم و میخواهم با هم باشیم

گفتمش مگر در خواب بینی

او سالیان سال خوابید و من فهمیدم...

----------------------

بعدا نوشت:

چرا بعضی از گره های کور به جای اینکه کور باشند، خودم را کور میکنند

بعدا بعدا نوشت:

دانلود آهنگ یاسر محمودی و پویان به اسم دلِ اسیر

دانلود آهنگ یاسر محمودی و پویان به اسم عطر بارون

بدون شـــــــــــــــرح

هی من میخام با خدا درست صحبت کنم ولی نمیشه

خودم و بارون

ساعت حوالی 2بعداز ظهر که میخاستم به خونه برگردم، هوا کاملا خوب و آفتابی بود ولی نمی دونم چطوری شد که تو یه چشم بهم زدن هوا بارونی شد.

انگار خدا خیلی عصبانی بود؛ باد می اومد شدید شدید. بارون وحشتناک بود.

همین مونده بود که از زمین بلندم کنه و محکم بکوبه رو زمین. واسه یه لحظه به حال خدا ناراحت شدم که چرا این همه غصه داره

خلاصه منم اعصابم خرد شد چون مانتو و کیف و همه چی کلا خیس شده بود. نه می تونستم برگردم شرکت و نه اینکه برم سر خیابون

خلاصه هیچی دیگه به آژانس سر کوچمون تل زدم که بیاد و ما رو جم کنه که پر پر شدیم رفت

اون عمو آژانسِ که خیلی ادم محترمی بود و خداوند بزرگ اوشون رو برای مادرشون نگه داره و این داستانا

خلاصه اینجا بودیم که محترم بود و تازشم یه دونه آهنگ ملایم غمگین گذاشت که خیلی قشنگ بود. فک کن بارون شدید بیاد و کلا خیس شده باشی و چکه چکه آب از کله ی مبارک بیاد و شیشه ماشین هم بخار کرده باشه و راننده دید نداشته باشه چه حسی بهت دست میده

هم حس عصبانیت و هم حس ترس و هم حس هیجان. فک کن چشم بسته رانندگی کنی

اها یادم رفت ، اون آهنگ قشنگ هم از محمد نجم بودش به اسم مرداب

روزای تکراری و خسته کننده

از وقتی که خواستم که برنامه ریزی کنم که درس بخونم ولی انگار نه انگار

فک کنم اصلا قسمت نیس. آخه همیشه درگیرم یه سری کارا میشم که حس درس خوندم برام نمی مونه

برنامه اصلا یه چیز دیگه بود ولی الان یه چیز دیگه شده

صبح:

ساعت 7 تا 7.5 مشغول نقاشی و صافکاری

ساعت 7.5 میرم بیرون که راهی شرکت بشم

ساعت 8 باید کارت ورود رو بزنم (در صورت تاخیر همه چشا رو به ساعت میشه که تاخیر منو متذکر بشن و منم اینجوری میشم

ساعت 8صبح تا 4 یا 6ظهر عینهو چیز کار کردن (سر و کله زدن با کارگر و همکارای زبون نفهم خودش حرکت بزرگیه. همه بفکر خودشونن و تمام فشارای کاری رو حسابدار بیچاره هستش. آخه چرا کسی منو درک نمیکنه)

ساعت 6 تا 8 مراقبت از بچه های آبجیم (آخه هنوز کوچولو هستن خو)

ساعت 8تا 8.5 راهی منزل

8.5 که رسیدم خونه و دستی به آب زده باشم و برم سراغ قابلمه و اخبار شبکه 2رو ببینم ساعت 9میشه

ساعت 9یه دونه سریال میبینم (واس اینه که خستگیم در بره ها)

خلاصه ساعت 10 که میشه و میرم سراغ کتاب حسابرسی ولی چنین و چنان خستم که یه پاراگراف میخونم فورا خسته میشم و گوشیمو رو تایم روز قبل گذاشته و بالشت رو تکونی میدم و لالا

حرکت بزرگیه در راستای قبولی اصلا کوووووووووووو درس خوندن

--------------------

نخودی نوشت:

*نشون به اون نشونی که همین جمعه هفته گذشته پلنگان بودیم جاتون خالی

*من کلا عادت دارم که شبا درس بخونم ینی ساعت 12شب به بعد

بهترین تایم مفید تو روزای عمرم بوده

یادش بخیر اونختایی که خابگاه بودیم اون لامپ 220ولت روشن بود که چی!!!!!!!! بله دیدم خودم میخاستم درس بخونم و نمره های عالی کسب میکردم (شاهد داریم هاااااااااا)



یه چیز متفاوت

بعضی وقتا ادم لحظه شماری میکنه که تو وبش چنین چیزی ثبت بشه 

اونم یه دونه (1) هستش که اصلا چه قدر برام جالب و مهم شده که ببینم چی میتونه توش باشه و از کی؟

 ما معنی اعداد رو درک نمیکنیم ولی وقتی چیزی مهم باشه ، این اعداد مفهوم خاصی پیدا میکنن. یه نفر- یه پیام- یه ادم- یه هوا- یه عالمه دوس داشتن- یه کوچولو دلتنگی- یه حسی مثه...


فرق داره با تفاوت

یه آشی بپزم که یه وجب روغن روش باشه چه فرقی میکنه با تفاوت اینکه نشونت بدم یه مَن ماست چن کیلو کره داره

اصلا کی گفته اینو؟؟؟؟؟؟؟؟ بگو من کارش دارم

----------------------

نخودی نوشت:

این کارتن انیمیشن آخرین کارتونی بود که دیدم و اشک ریختم. واقعا آموزنده بود ینی کلی نکته مثبت داشت حتما پیشنهاد میدم ببینید

احتیاج به محبت

کار خدا رو ببین یه گیاه بی زبون بتونه باهات حرف بزنه

قضیه به زمانی بر میگرده که واس استخدامی که اینجا کار میکنم شرکت کرده بودم.

یهویی یه گیاه رو کنار در ورودی دیدم که ناجور شکسته شده بود ولی ازونجایی که این نوع گیاها از نوع جوانه زدن هستن، به خودم اومدم که از جوونه های کوچولوش حمایت کنم و تو آب بزارم که خشک نشه و بهش کلی محبت کردم

وقتی که خبر قبولیمو اعلام کردن فورا یه گلدون خریدم و خاک خوبی براش تهیه و تدارک دیدم. گل من بزرگ و بزرگتر شد تا امسال.

این چن مدت به دلیل اینکه کارم زیاده و این بستن حسابا و ترازنامه و این سوسول بازیا، توجه م بهش کمتر شد، کمتر که نه! اصلا غافل شدم. بیچاره 2هفته کامل آب ندیده بودو له له میزد. اصلا بهش محبت نکردم طفلی

وقتی دیدمش دلم ریش ریش شد. برگاش به زردی میرفت. اصلا فتوسنتز (این فتوسنتز همونیه که تو زیست دبیرستان داشتیم جهت غذاسازی در برگ هستش و چیز خوبیه)نمی دیدم. خنده از برگاش رفته بود.

هیچی دیگه برگای زردشو چیدم و یه لیوان بهش آب رسوندم و طی عملیات کمکی به عمل رسیده، نجات پیدا کرد ولی شانس آوردم که طوریش نشد وگرنه من گناهکار بودم و خودمو نمی بخشیدم

(اسمش ناناز پره)

-------------------------

نخودی نوشت:

+ 235 تای اولشو رفتم باقیش بمونه واس آنتراکت بعدی

+ میگن طرف گناه داره، آخی (حالت تحقیر) دقیقا ینی گناهکاره یا اینکه یه چیز دیگست؟

مهم

به فاصله یه نقطه هستش تا سر خط رفتن.

مهم اینه کجای خط باشی

گذشته نزدیک

یه سری رفتم به گذشته یه اینسان

اولش خیلی کسل کننده پیش رفت، حرفاش عینهو کوبیدن میخ به دیوار بود و خواستم که به زمان حال برگردم ولی قضیه برام جالب شد که گذشته اش یه ادم قُد و لجبازی بوده که همش کل کل میکرده.

کاش میشد که به زمان پیشترش میرفتم که ببینم چه جور شخصیتی داشته

 خدایی میگم درس و دانشگاه و محیط اجتماعی خیلی به ادم کمک میکنه که شخصیت واحدی به خودش بگیره

--------------

نخودی نوشت:

تیزترین دندون رو کی میتونه داشته باشه؟؟؟ من که میگم یه جونوری مثه مورچه. دوس داشتم دندونش رو از حلق ش بکشم بیرون که در بدترین موقعیت اذیتم کرد.

فک کن وسط جلسه باشی و همکارات هم آقا باشن که تو جلسه شرکت میکنن و بعد یه مورچه ناقلا بره تو             ش ل و  ار ت

خیلی سخته که نتونی عکس العمل نشون بدی

من امروز واس 2.5 ساعت مُرد م.