حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

فاصله

فاصله لذت و له شدن فقط دود شدن است، به مانند سیگار یه سیگاری

بهترین نتیجه

یه ساعتی داشتم که سالیان سال خوابش برده بود، اونوختا که 1000تومن خریدمش ینی 6ماه پولامو پس انداز کردم تا تونستم یه ساعت بخرم

امروز رفتم که باطریشو عوض کنم ، آقاهه گفت: خانوم اصلا ارزش نداره که تعمیرش کنی چون 15هزار تومن هزینه تعمیرشه

گفتم آقاهه مگه چه خبره؟ سرگردنه که نیست. خود ساعتو هزار تومن خریدم. ادم بره یه ساعت دیگه بخره که بهتره

و نمی دونم چرا چشاش اینجوری شد

لاکای رنگی منگی واس کودک درونم

دیروز دلم میخاست یه نفر بودش که با هم میرفتیم خرید

ولی خدا من یکی خونه تکونی داشت-یکی اسباب کشی- یکی بچه ش کوچیک بود- یکی مُرد و یکی مُردار شد و یکی به خشم خدا گرفتار شد

منم ازینکه دشمنهای خودمو شناختم، فورا آماده شدم و رفتم خرید

حالا بماند من یا خرید نمی کنم یا وختی رفتم که خودمو میکشم 

اولش که یه کیف باکلاس خریدم بعدش یه جا شمعی و فانوسش بعدش یه خورده ملزومات آرایشی و هنگام برگشتن از جلو لوازم آرایشی ، بله دیدم که لاک ها برام چشمک میزنن

منم نخواستم دلشونو بشکنم و رفتم که یاور استاد شه

از همه شون خیلی خوشم می اومد ولی لامصب خیلی گرون بودن و چون کودک درونم دستمو میکشید مجبور شدم که 7تاشونو به سلیقه کودک درونم بخرم

 


------------------

نخودی نوشت:

دوران مدرسه از لاک زدن خاطره ی خوبی ندارم، یادمه یه بار که رفته بودم مدرسه، لاک زده بودم و منو پیش مدیر مدرسه بردن و اوشون هم با قند به جسد ناخن م افتاد و مینای ناخونمو چنان کرد که روم نمیشد دستمو از جیبم در بیارم

ولی امروزه یه تذکر کوچولو میدن که روحیه بچه داغون نشه و تاثیر منفی نزاره.

ما که روحیه نداشتیم، ما که اینسان نبودیم. موندم چه جورکی بزرگ شدیم

صلاح کار خویش رو پدر و مادر میدانند

این چند پاراگراف مربوط به 5سال هستش ینی یه نگاهی گذرا

- من نمیخام که باهاش عروسی کنم

+ دختر جان این که پسر خوبیه، اهل هیچی نیس


- من اینو میخام، حالا که من دوسش دارم چرا شما اجازه نمیدین. بابا تو رو خدا مخالفت نکن

+ نمی دونی که خونشون کجاست؟ من تحقیق کردم، دقیقا پایین شهره، تحصیلات درست و حسابی نداره و کلی دهاتی بازی در میارن


+ آقا من مهریه دخترمو 500 تا گذاشتم

* حالا کی گرفته کی برده، اگه دلیل بر این باشه که مهریه شو بگیره چنان زندگی رو براش زهر میکنم که 500 تا سهله 1000 تا رو بزاره و از خونه بزنه بیرون


لی لی لی مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشید


* هررری راه بازه جاده دراز، طلاق هم بخای میزارم کف دستت

-


* من نمی تونم دیگه با این زندگی کنم

+ نمی تونی دیگه این حرفا رو بزنی. دختر ما رو بدبخت کردی حالا دو قورتو نیمت هم باقیه

*دختر شما چرا بدبخت شده؟ منم که بدبخت شدم

+ تو چرا؟ بدبخت دختر ماست که باکره بودنش از بین رفته. تو هر غلطی خواستی انجام دادی. دختر جان طلاق رو بگیر و خودتو نجات بده این مرتیکه میخاد زجرت بده

- بابا من نمیخام که انگ بیوه رو شونه ام باشه


^تبریک میگم عزیزم ایشالا که زیر سایه خودتون بزرگ بشن. قدم نو رسیده مبارک

- مرسی عزیزم (حالت بغض آلود)



دختری (-) که از همه چی گذشت واس حرفای در پیتی یه ادم مفلوک (*) که آخرش پشت زنشو خالی کرد و خانواده ای (+) که خون جیگر خوردن و دختر دست گلشونو به مفلوکی دادن که دخترشونو پرپر کرده. دختری که اون مرتیکه رو از فرش به عرش برد و آخرش خوب جوابشو داد و زبون درازی میکرد.

حقوق شوهرش که نصف حقوقش بود. خانواده ای سطح پایین داشت- مدرک درستی هم نداشت و این خانوم چنان مهربون بود و مشوقش که خانوادشو رو ملاک قرار نداد و خرجی زندگی رو پرداخت میکرد و صاحب بچه شد و محیط رو فراهم کرد که پسره درس بخونه

به نظرم دختره شوهر نداشت بلکه واس شوورش یه پدر یه پشتیبان یه حامی بود ولی شوورش هیچی گه ی نبود و هیچ غلطی نکرد. نه خرجی نه حامی نه پشتیبانی

دعواشون سر اینکه که چرا واس پدرم چای نمیریزی- چرا فلانی اینجوری نیگات میکنه- و همیشه بغل مادرشه

تازه گفته بچه نمی تونه منو پابند کنه. اصلا نمی دونم عاطفه داره یا نه




آخه شباهت تا چه حد

تو یکی از وبهای لینک شده اینجانب یه وب هستش که اسمشون شبیه منه.

یه دونه عکس رو دیدم که خیلی شبیه خودم بود. حیفم اومد که عکسمو نزارم. البته ببخشید که عکسمو زیاد از حد تار و تیر کردم، گفتم که دست عوامل پشت صحنه نیافته و فردا نه پس فردا هی نهی از منکرمون کنن

----------------------

جالب نوشت:

دویدمو دویدم به یه سایت جالب انگیز رسیدم. اول اینکه چقد شبیه "فیز بوس" هستش البته دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن که منوها رو فارسی گذاشتن.


آرزوم کجا رفت!!!!!!!

بچه که بودم (ینی خیلی بچه تر از الانم) هر چی ارزو که به ذهنم میرسید رو فورا سوار بر قاصدک ها چنان فوووت میکردم که بره اون بالا بالاها و برسه دست اوس کریم
ولی به گمونم یه جایی گیر کرده یا به گمونم گم و گور شده وگرنه اصلا امکان نداره با اون همه  فوووتی که زدم، دست خدا نرسیده باشه


اساسا بهار شده ها

وااااا مردم تو این هوای خوب و عاشقانه ، همش کت و کاپشن میپشون که اگه ادم ندونه میگه چه کولاکیه

شکوفه های درخت آلبالوی ما انقد خوشکلن که هرچی زنبوره رو دور خودش جمع کرده

ادم وحشتش میگیره از کنار درخت رد میشه

ولی من شجاع هستم و دوربینو رو کول زنبورها سوار کردم

انقدر فاصله م نزدیک بود، گفتم الانه یکیشون غیرتی میشه، آخه گلاب به روتون همه ی عکسا از پشت گرفته شده بود

 

 



سرشماری درختها

من چند روز پیش دیدم که چند نفر چسبیدن به درختها و معلوم نیس با چکش مشغول چکاری هستن.
فردا روزش که دقت کردم ، دیدم بله. همه درختها رو سرشماری کردن و یه برچسب زدن که شبیه کد اموال هستش
اینا ایحساس ندارن که این درخت بی زبون زخمی میشه خو
اصلا شاید جایی که اون میخ رو زده باشن، قلبشون باشه. آخییییییییییییی دیگه پرپر شدن
(اگه دقت کنید همون برچسب قرمزها هستش که با میخ طویله نصب کردن)
داستان چه جوریه که جوجه رو آخر پاییز میشمارن ولی درخت رو در اوایل بهار؟!!!

قلبم اومد تو مغزم

دوس ندارم که به ادم اصرار کنن که باید بیای و یه کاری انجام بدی

منم که ادم لجبازی هستم ، وقتی که نخام کاری رو انجام بدم و بعدش انجام بدم نتیجه اش همین امروز میشه

داداش خیلی اصرار کرد که بریم بالای تپه و مقداری گل و گیاه دارویی بچینیم

منم که حالشو نداشتم ولی چون اصرار کرد، قبول کردم

رفتیم بالای کوه و دیدم که ازون گلهایی که میگفت خبری نیس. گفت که برگردیم ولی من لجباز بودم و رفتم جلوتر که بلکه حرصش بدم

داداش جیغ و داد و هوار که نرو جلو ، اون منطقه هنوز پاک سازی نشده و منم بی توجه به حرفش، جلوتر میرفتم و اصلا بهش توجه نداشتم

تو دلم میگفتم حالا پامو میزارم رو یکی ازین مین ها و شهید میشم .البته بگما استرس داشتم که جوون ناکام میشم.

قدم ها رو سریعتر کردم و صدای داداشم دیگه به گوشم نمی رسید. وقتی که برگشتم خبری از داداشم نبود. ترسیده بودم که راه اصلی کدومه وقتی که برگشتم دیدم یه مردی با پیژامه داره به سمتم میاد و هیکل نافرمی هم داشت.

به سرعت میدویدم و اوشون هم سرعتش رو زیادتر کرد. وااااای خدا من اگه دستش بهم میرسید که تیکه تیکم میکرد. به چیز خوردن افتاده بودم، یه دفعه که میخاستم پشت سرمو ببینم یهو پام به سنگی خورد و شاتالاپ افتادم...

بعدش از خواب پریدم. این چندمین باریه که خوابای میبینم که از واقعیت واقعی تره.

وقتی که از خواب پریدم، ضربان کنار شقیقم چنان میزد که انگار قلبم از اونجا زده بود و صاف رفته به مغزم

خلاصه چه مکافاتی کشیدم که از دست اون مردِ نجات یافتم

کومولوس من عاشقتم

بین ابرهایی که داریم فقط ، کومولوس هستش که خیلی رمانتیکه

وقتی تو اسمون ظاهر میشه، ادم دوس داره که اون بالاها باشه

وقتی واس همکارا تعریف میکنم همه هنگ میکنن که این همه معلومات اضافی رو از کجا میارم، خوب معلومه دیگه تحقیق میکنم

شما هم اسم ابرها رو یاد بگیرید