دیروز روز حسابدار بود و جعفر بعد از کلی مدت بهم پیام تبریک روز حسابدار رو گفت
نمی دونم اون که ازدواج کرده از جون من چی میخاد دیگه. با هر بار پیام دادنش روزایی که بودش، عین یه نوار فیلم کوتاه از جلو چشام رد میشن
بعد که حال و هوا پرسید و گفتم خوبه ولی سرده و برفی نیس
میخاست حرفا و خاطرات گذشته رو پیش بکشه که اجازه ندادم و گفتم با دوس پسرم میخام برم بیرون و تمام
من کجا و دوس پسرم کجا ؟؟؟ خیر سرم داشتم فراموش میکرد که گویا فراموشی فایده نداره