حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

تو فکر تشکیل خانواده

چیکار کنم ، نگا تو نگا گره نمی خوره 

کافیه یه نگا بندازه تو چشای شهلایمون دیگه کیش و ماتش میکنم

یه نقشه بکر واسش چیدم تو فکرشم که اجرا کنم ولی نیرو کم دارم.

باس یه نفر کمکی هم بیارم

مدیون باشید اگه بگید این دختره تو فکر رئیس روئسا هستش. من بفکر یه داماد گل و مهربون واس خانواده هستم همین

------------

بعداً نوشت:

اهنگ گیان گیان از لیلا فروهر


اگه جای خدا بودم

ستار یه بار میخاست جای خدا باشد ولی چون شرایط آنقدر سخت بود و شد که بعد پشیمانی گفت:


چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !


حالا اگه یه روز جای خدا بودم، شاید قانون رو کمی عوض میکردم. دوس داشتم که بنده هام راضی باشن- مرگ و زندگی رو دست خودشون میزاشتم، زندگی که زوری نیس هر کی نخاست، نخاست دیگه

یه دکتر پوست موست زیبایی - مرحله دوم

روز یکشنبه 17آذرماه 92 واس یه سری دلیلی که قبلنا هم گفته بودم (واس سرم که خود به خود خونریزی داد و بعد چند روز جاش قد یه نخود بلند شده بود) رفتم یه دکتر متخصص که بلکه یه کاریش کنه

و بعد از فریز کردنش یه مقدار پماد و قرص داد و در نهایت چون یه ویزیت هم داده بودم گفتم که واس صورتم یه بار دیگه دارو مصرف کنم

اما خدایش اینار قیمت داروها کلی کاهش قیمت داشت یا نمی دونم ارزش داروها کم بوده یا هر چی

چون دفعه اول که دکتر رفته بودم قیمت دارو 250 و خورده ای شده بود ولی اینار همه داروها شد 16تومن و خود فریز شدنش 40تومن صرفید

خلاصه درمان رو از دو روز شروع کردم و احساس خوبی دارم :))

----------------------------

بعداً نوشت:

نسخه جدید دکتر در مرحله دوم

1. اون اریتوماسیون جهت مالیدن بر روی جوش های ریز روی صورت هستش

2. سینو زینک اکساید جهت استفاده بر روی کله مبارک هستش که گفتم زخمی شد و دکی فریز کردن و این داستانا

3.اون کرم نرم کننده حاوی اوسرین و اوره 10% هم جهت استفاده بر روی سیاهی کناره پا و ترک پا هستش

4. اون محلول صورتی هم بر روی جوشهایی که سیاه و زیر پوستی هستن و باعث سفتی پوست شده

حرفامون نصفه شد

داشتم واس آجیم که اون سر اونیا هستش تعریف میکردم که چه بلایی سرِ، کله موبارکمون اومده که ارتباط قطع شد

با فیسی بودم هاااااااااا

ناچاراً 2ساعت گشتن و گشتن تا اینکه به این اینک برخورد کردم و اینجوری شد که فیلیپ رو پیدا کردم و تونستم ادامه ماجرا رو بگم

ولی چه فایده اصلا حس گفتن باقی ماجرا پرید که پرید

اینم لینک : فیلیپ

دعوا بین رئیس قدیم و رئیس جدید

ببین چه الم شنگه ای به پا شد از وقتی که پا به عرصه حسابرسی نهادم؛)

رئیس قدیمی فکر کرد که کلا از شرکت اونا رفتم. واس کسب رخصت، لازم بود که باهاشون هماهنگ کنم ولی نگو، آقا باهام قهر بودن و جوابمو ندادن

منم انگار امروز یکی بهم الهام کرد که به شرکت تل بزنم و جویای حال و احوال بشم

طبق معمول خواهر رئیس، تو شرکت بود و اونم خیلی سرد جوابمو داد. تازه فهمیدم قضیه از کجا بوی گند گرفته

فورا به رئیس تل زدم ولی بازم جواب نداد خلاصه به تک تک اعضای شرکا تل زدم ولی انگار همشون باهام قهر بودن

هیچی دیگه بیخیالشون شدم که یهویی گوشیم دیلنگ دیلنگ صداش اومد

بله آقای رئیس قدیمی بودش که حسابی ازم ناراحت بود. میشد فهمید که دلشم برام تنگیده.

خلاصه با اون زبون چرب و چیلی که داشتم تونستم دلشو به دست بیارم ینی جوری شد که گفت من نمیزارم که ازینجا بری. همه رو تعدیل کردم و حتی اگه شرکت کلا تعطیل شد، من یه پفک فروشی تو سوله پایین میزارم و شما باید همین جا کار کنی.

مگه اینکه خودت با زبون خودت بگی که نمیخای کار کنی

حالا بنده خدا رئیس جدید گفته که واس یه ماه 1تا 1.5پول میده که از نظر رئیس قدیمی پول ناچیزیه

حتی گفت حقت بیشتر ازیناست اگه بخاد این مبلغ پول رو بده من همونو میدم ولی بیا شرکت خودمون و حتی بیکار بشین

جای بقیه همکارا خالی بود ینی چشاشون از (حدقه یا هدقه) میزد بیرون

بعدش گفت الان به رئیس جدید تل میزنم و میتوپم بهش که چرا نیروی منو مفت و مجانی گرفته

بیچاره ی بیچاره به رئیس جدید، بنده خدا روحشم خبر نداره حتی خودم بودم که بهش اصرار کردم که اوقات فراغتم رو پیش اونا باشم

نمی دونم این رئیس قدیمی چی از جونم میخاد که ولم نمیکنه. ازدواجم که کرده، برادر هم که نداره دیگه نمی دونم چی تو سرشه

اولین روز آشنایی با حسابرس جدید

امروز به جمع حسابرسان رسمی اضاف شدم :))
گفته باشم رئیس جدیدمون خیلی وقته که متاهل شده و کلا افکار پلید کنسل.
منم خیلی وقته که ادم فروشم، رئیس قبلی رو با جدیده فروختم و باقیشو هم ادامس خریدم:))
از یه طرف دیگه هم تغییر کاربری دادم (yaaaak پروژه ی شیک و باکلاس و حسابرس و باخانواده و ماشین دار، لوس، قد متوسط، دماغ یه کوچولو ضربه خورده، سنش هم خوبه الحمداله، همگی سلام میرسونن و... ) خلاصه شما در دست اقدام در نظر بگیرید تا تحقیقات بعدی همه شما رو به خدای بزرگ میسپارم
باشد که خدا هم راضی باشد

دو ساعت در بیمارستان

دقیقا یادمه که همین شنبه بود

رفتم جلو آینه که موهامو بُرس بکشم. بر حسب اتفاق و دقتی که داشتم دیدم که کنار سرم ، به اندازه یه دونه عدس یه جوری شده. تقریبا مثه جوش زدگی بود ولی رنگش به خون مردگی میزد

خلاصه بیخیال شدم و مشغول جارو برقی شدم که هواسم پرت بشه.

پنجره اتاقم رو باز کردم که هوای تو اتاق یکم عوض شه ولی نمی دونم که چطوری شد که پنجره خرد تو سرم و دقیقا به همون جایی زد که گفتم قد عدس بلند شده بود.

همین جوری چیکه چیکه خون می اومد و منم فقط نگا کردم که ببینم آخرش چی میشه. 

دقیقا عین تو فیلما شده بود. انگاری سُس ریخته بود. همه جا خون بود و خون.

با دستمالی بستم تا اینکه خونش بند بیاد و خونش بند اومد. موهام تقریبا خونی شده بود و به سرم چسبیده بود. منم تو اون موقعیت رفتم تو حموم که سرمو بشورم ولی تا چشم کار میکرد بازم خون بود و خون و اصلا بند نمی اومد.

تقریبا احساس ضعف پیدا کرده بود. تو دلم گفتم نکنه یهو ضعف کنم و تو این همه خونریزی بمیرم که زودی اومدم بیرون و سرمو خشک کردمو بازم بستمش و موهای سرمو ینی محدوده زخم رو با تیز زدم که چسب روی باند بتونه به زخم بچسبه و راحت بشم

شب یکشنبه بود که گفتم صد در صد خونریزیش تموم شد و بزار بانداژ سرمو باز کنم ولی همچنان خون می اومد.مامانم چنان هول کرد و داد و بیداد را انداخت ، و اگه کسی از بیرون میرسید میگفت الانه که دعوا بشه. به بابام گفت که نکنه خونریزی داخل مغزی شده باشه و...

منم هیچ علائمی واس رفتن به دکتر نداشتم نه دردی نه سوزشی نه سرگیجه یا هر چیز مشکوکی که علائم بیماری باشه نداشتم

رفتیم اورژانس گفتن که باید جای زخم رو فشار بدی که خونش بند بیاد

مامان دقیقا نیم ساعت دستشو گذاشته بود رو زخم ولی بازم بند نیومد. بابام گفت بابا جان من یه بخیه بزنید که عفونت هم نکنه ولی دکترای اونجا گفتن که مسئولیت داره ما نمی تونیم و کاری از دست ما بر نمیاد. سرمو پانسمان کردن و راهی بیمارستان فلان شدیم. اونجا خیلی شلوغ بود وجای نفس کشیدن نبود ولی شانس ما، مامانم همراهمون بود و از همه عذرخواهی کرد و اجازه گرفت که مورد ما اورژانسیه. وقتی رفتیم داخل دکتر اصلا معاینه نکرد ببینه اصلا زخم هست نیس یا چی فورا گفت برید عکس بگیرید و منم گفتم اخه من که تصادف نکردم یا سرم نشکسته که برم عکس بگیرم

ولی اینا واس اینکه واس خودشون مغازه زده باشن و بایستی کسب درآمد کنن گفتن که عکس گرفتن لازمه

هیچی عکس بیخودی گرفتیم و دکتر فقط از تو جلدش اورد بیرون و یه نگا انداخت و گفت هیچی نیس ولی واس اینکه خونش بند اومد و عفونت نکنه یه امپول و یه کپسول مینویسم که بهتر بشه و ما رو چنان ترسوندن که مامانم تا به امروز فشارش میزون میزون نشده. 

---------------------

پ.ن:

ببخشید فرصت نشد که یه بار متن بالا رو بخونم ببینم غلط املایی یا نگارشی داره یا نه.

در مورد فرد ناشناسی که گفته بود که این مسخره بازی چیه که هر بار یه چیز می نویسی و بعد یه ماه میای و جریان رو توضیح میدی و فلان و بهمان باید بگم که من این وب رو گذاشتم که بعدها نشستم و خوندم یادم بمونه که چی شد و از کجا اومدم و به کجا میرم. اصلا اصراری واس خوندش نیس. من اینا رو واس خودم مینویسم و لاغیر