حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

روز پدر

دیشب واس پدرمون یه جشن گرفتیم. یه جورایی خاص بود

بابام مثه همیشه خوشحال نبود غم عجیبی تو چشاش بود ؛ واس خواهرم خیلی غصه میخوره (شوهرش ترکش کرده و الان ده ماهی میشه که از هم جدا شدن)

آخر شب که مهمونا رفتن، از بابام خواستم که عکس دو نفری بگیریم ولی نمی دونم چرا بابام بغضش گرفت