حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

من اومدم

امروز بعد از یه کوچولو غیبت، به دنیای مجازی اومدم و ناخوداگاه چشمم به یه سایتی افتاد که جالب بود

سایت آهنگ آنلاین

روز بهترین خواهر

امروز ینی 30دقیقه پیش روز بهترین خواهر بود و خواهر با وایبر این روز رو تبریک گفت و گفتش که از طرف خودش برای خودم دعا کنم و من اینجوری دعا کردم:

خدایا هیچی ازت نمی خوام فقط به راه راست هدایتم کن و این بهترین دعایی بود که میشد ، کرد

پشیمان نوشت

خدا ما را ببخشاید که بی خود و بی جهت به همه میپریم

دست خودمان نیس که!!!! (آیکن گردن کج کردن و نادم)

روزای سگی با راننده های سگی

امروز ینی دیروز (3دقیقه دیر رسیدم که بشه امروز)...

خلاصه اینکه شهرک صنعتی کارم تموم شد و واستادم که تاکسی بیاد

یه دونه تاکسی اومد ینی اومدنش هم خریت کاملی بود ، وسط اتوبان واستاده بود و بوق و چراغ میزد و منم چونکه تاکسی بود خودمو رسوندم و گفتم آزادی ؟!!! گفت آره . با تعجب دوباره گفتم: آزادی؟؟!! و زد رو ترمز و سرشو تکون داد.

وقتیم سوار ماشین شدم بازم پرسیدم که آزادی و گفت آره

هیچی دیگه دو قدم بیشتر نرفته بود که گفت اِاااااا دیدی چطور شد من فک کردم که نبوت میری. حالا عیب نداره نبوت پیادت میکنم. اونجا بهتر ماشین گیرت میاد.تو دلم گفتم ااااااااااا و زهرمار وهزار تا حرف بد و بیراه

سریع گفتم آقا پیاده کن من عجله دارم وقتی نبوت میری چرا آزادی سوار میکنی

راننده خواست محک بزنه ببینه که با این حرفش نظرم عوض میشه و دوباره میگم عجله دارم گفت: حالا ازت پول نمی گیرم بیا نبوت پیاده شو

سرش داد کشیدم و گفتم خجالت بکش مرتیکه پیاده م کن میخوام پیاده شم و با هزار زور و اصرار دم ترمینال پیاده شدم

حالا منم ساک به دست و کوله پشتی به پشت با کفش های کتونی راه میرفتم که یه تاکسی دیگه مشاهده شد و بازم گفتم آزادی؟؟!! گفت آره و 3بار این سوال و جواب رد و بدل شد

چون ساک و کوله سنگین بود ، رفتم جلو نشستم و مردک هی نگا نگام میکرد. منم اعصابم خرد بود و شد و گشت و گردید ولی گفتم عیب نداره مرتیکه سن و سالی داره بزار اونقد نگا کنه که چشاش کور شه و اینا

بعدش در کمال پررویی برگشته و میگه ببخشید زیاد نگاه کردم، شما دانشجوی شهرستانی هستین و منم نخواستم سر حرف رو باهاش باز کنم فقط با لحن تند و سگی بهش گفتم بله

مردک دیگه جم و جور شد و فهمید که نه بابا ازین خبرا نیس و مملکت صاحاب داره

 بالاخره من آزادی پیادی شدم

-----------------------

پ.ن:

البته همه راننده ها بد نیستن، دیروز ینی پریروز هم با راننده داستانی بود. سر 200تومن همون مونده بود که سکته کنه. ینی تا این حد

پول خرد نداشت و من 500تومن بهش دادم. بنده خدا تموم ماشین و جیب و زیر صندلی و جلو سایبون رو گشت ولی پیدا نشد

وقتیم پیاده شدم گفت آبجی تو رو خدا حلال کن، بگو حلالم کردی.

تو چشاش نگا کردم و گفتم آقا عیب نداره وقتی خودم راضیم که پول رو دادم بنابراین لازم نیس که خودتونو اذیت کنی برو حلالی. 

واقعا آفرین حرکت بزرگی بود


13بدر امسال

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لاولی بنده های خدا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چه بر من گذشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عمویی که به آرزوهاش نرسید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قربون اون دل ظریفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شکی نیس که مریضم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.