حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

شروع نشده تموم شد

داستان هومن فقط یه مدتی بود و خیلی زود تموم شد. خیلی بی حوصله و سرد جواب میداد و منم دو روز قبل از شب یلدا کلا بهش پیام ندادم و گفتم ببینم خودش کی پیام میده

که خدا رو شکر خودش انگاری همینو میخواست تا اینکه شب یلدا بهش تبریک گفتم و ایشون هم جواب منو و داد و تموم

ازو ن طرف کیوان تازه به اشتباهات گذشته پی برده بود. بیشتر تل میزنه بیشتر حال و احوال میپرسه و پیام میده. ولی من اون نخودی سابق نبودم که واقعا میخاستمش ولی چون سربازیه و افسردگی گرفته، باهاش هستم که حداقل بتونم کمکش کنم اونم چون دوسش دارم.

این سری میخاست قضیه جدی بشه و به نوید بهترین دوستش و مادرش و.. بگه

منم کلی قسم ش دادم که در باره من با کسی حرف نزنه چون نمیخام دوباره به بن بست برسم

شب یلدا یهو پیام داد که میخام تصویری باهات حرف بزنم بعدش یهو دیدم دخترخاله ش اصرار داشته که ببینه این خانوم که ازش تعریف میکنه، کیه

دختر خاله ش انقد خوشحال شد و پسندید که فورا گفت کی برسیم خدمت. گفتم حالا چه عجله ایه بزار کیوان سربازیش تموم بشه بعد

دیشبم که باهاش حرف زدم یهو بغضش گرفت و گریه کرد و گفت یهو دلم تنگید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد