حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

نشون بی نشون من

نزار که سفره دلت

پیش غریبه وا بشه

این بغض نشکسته باید

سهم خود خدا بشه

پا به دنیای فرشته ها بزار

دنیای فرشته ها حقیقته

واسه تو که بوی آسمون میدی

گم شدن تو زندگی مصیبته

اخرین نشونه ی رسیدنی

که واسه همیشه بی نشون میشی

پا رو مخمل ستاره ها بزار 

داری همسایه ی آسمون میشی

وارث نجیب زخم های درشت

طاقت دلای پر پر نداری

سرتو رو شونه های من بزار

وقتی عاشقی و سنگر نداری

آخرین نشونه رسیدنی

که واسه همیشه بی نشون میشی

پا رو مخمل ستاره ها بزار

داری همسایه ی آسمون میشی


فکرای بد

نمی دونم چرا بعضیا که شوور دارن چششون به شوور مردم هستش - حالا اگه آقایون چشاشون بچرخه که خیالی نیس

اگه من شوور داشتم که یه تار از کله ی کچله شو با دنیا عوض نمی کردم

این وفاداری منه که منو سر پا گذاشته:))

یه حس خوب

چه حس خوبیه وقتی با نت پنجم راحت باشی

وجود موجود

بعضی وقتا گفتن یه کلمه تو زندگی ادم تاثیر گذاره

با من موافقی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

پری روز بود که از شرکت راهی خونه بودم( البته پیاده روی میکردم)

 تو افکار خودم غرق بودم که هزار تا فکرا به سرم زد و چه آرزوهایی که نکردم

نمی دونم خدا دلش به رحم اومد یا دلش برام سوخت که یکی از ارزوهام داشت به وقوع میپوست

یکی از ارزوهام این بود که خدایا نمیشه شوور داشته باشم عین گل، آقا و... یه دونه پرشیا داشته باشه و ....

که یه پرشیا سفید رنگ برام بوق زد 

راننده پرشیا: 

من : آیکن ذوق مرگی و تو دلم ریسه رفتن

ولی اصلا محل نذاشتم آخه من دنبال پسرا خیابونی نبودم ولی خدایش پرشیا رو دیدم خیلی خوشحال شدم. نه که پرشیا ماشین با کلاسی باشه و منم ماشین ندید باشم، نه اصلا! خلاصه بگم من خیلی دختر قانعی هستم

هیچی دیگه، همین جور 10قدم میرفت و وامیستاد و حرفا میزد، غافل ازینکه حرفاش تکراری بود و گوشم پر ازین حرفا

میگفت: تو خوبی و خانومی و من با همه فرق دارم.

کم کم داشت از خودم خوشم می اومد و اینکه بالاخره یکی ما رو دید و بوقی هم زد

آنقد فکرم پی اون ماشینش بود که لب و لوچم جم نمیشد و اونقد لبمو گاز گرفتم که احساس میکردم که یه ذره دیگه خونی میشه و این باعث شده بود که نتونم حرفی بزنم

 خوشبختانه بعد نیم ساعت اومدن و چرخیدن، یه بوق به نشانه خداحافظی (یا شایدم فش) داد و رفت

بعدش که رفت با خودم فکر کردم بعضی دخترا بر چه حسابی سوار ماشین پسر مردم میشن اصلا چه اعتباری داره که از ماشین پیاده بشن. اگه بلایی سرشون بیارن چی؟ کی بابای بچه میشه؟؟ یا خدا، خودت ظهور کن

بالاخره روز موعود فرا رسید

امشب عقد خواهرم هستش

هیچی دیگه ساعت 10شب خواهرم از آتیله برگشتن و داماد رفت که خانواده و عاقد رو بیاره

ساعت 10.5 هم عاقد اینا اومدن و مراسم به خیر و خوشی شروع شد و بعد 2ساعت بدون هیچ بزن و بکوب و رقصی تموم شد

حالا قراره که شهریور هم مراسم عروسی باشه و پاتختی و مراسم سفره عقد و همه چی همون شب برگزار بشه

عاقب بشن و صد البته خوشبخت بشن و به پای هم پیر بشن

از همین الانم خیلی دلم براش تنگ شده، خواهرمو میگماااااااااااااااااااااا



من عاشق فردین بازیم

همین که ساعت 4 بعد از ظهر شد خواستم برم اون شرکت دیگه ، که بارون شدیدی اومد که بیا و ببین

ینی وقتی رسیدم اونجا آب از سر و کله م چکه میکرد. 

یکی از همکارام که منو تو اون وضعیت دید فورا کت شو درآورد و گفت بیا خانوم حسابرس مانتوتو در بیار و کت منو بپوش

اولش دوس داشتم که کت رو بگیرم و بپوشم ولی بعدش از شیطان ترسیدم. اگه شیطان به اینسان فشار بیاره که میدونی چیز خوبی نمیشه

ولی بعدش از من انکار و از اون اصرار که در رو ببند و راحت باش

ولی راحت بودن که به این سادگی نیس

خلاصه در اتاق رو بستم که دیگه آبروم نره و به خواهرم تل زدم که برام مانتو بیاره. بارون همچنان می اومد و بند نمی اومد

بعدش اون یکی همکارمون اومد و پشت در سلام و احوال پرسی کرد (انگاری فهمیده بود که کلا خیس شدم) و منم واس اینکه فکرایی به سرشون نزنه فوراً در رو باز کردم و سلام و احوالپرسی کردم

اوشون وقتی منو دید، به یکی از خانوما تل زد که فورا واس خانوم حسابرس یه دست مانتو بیارید که مریض نشه

بعدش آقای رئیس جدید اومد و کلی دعوام کرد که چرا نرفتم خونه که لباسمو عوض کنم

همه این اتفاق ها افتاد ولی خواهرم نرسید

مجبورا رفتم خونه و لباس و مانتومو عوض کردم و بعد 1ساعت خواهرم تل زد که کدوم شرکتی که بیام پیشت

نگو با نامزدش رفته بودن صفا سیتی

خواهرم: 

نامزدش: 

من: 

نظر سنجی

لطفا جدی نظر بدین (با فاکتور گرفتن اینکه فلان گناهه و بهمان و اینا)

1. به نظر شما کوتاه رفتن راه بهترین راه است؟

2. اولین فکر به ذهن آمده شده، عملی کننده است؟

3. بهترین و بی سر و صدا و بدون دردناکترین خودکشی چی می تونه باشه؟

و توضیح اینکه تو یه جمع کسی نتوست دلیل محکمی واس اینا بیاره

اگه نظراتتون جالب باشه که به احتمال خیلی متوسط بتونم عملیش کنم (نظرتونو میگما)

کمبود ایحساسات

احساس یه بچه سرراهی رو دارم

کسی منو نمیبینه

نکنه تو افق محو شدم


عکس زورکی

یه همکار داریم که هر عکسی میگیره فرداش سرکار به عالم و ادم نشون میده و آخرش یکی از بهترین عکس از منظر خودشو زورکی بهم میده

اگه عکس تکی بود یه چیزی. آخه من با عکس اینا چیکار کنم

 با شوورش عکس گرفته

آخه من این عکسا رو کجای دلم بزارم

حالا همه اینا هم به کنار اگه شوورش یه ..... (خدایا ببخش کلمه مورد نظر پیدا نشد)  چیزی بود یه چیزی


قوز بالا قوز

زیر آسمون آبی خدای بزرگ و مهربونم یک دهکده ای بودش که دو تا ادم کوژ پشت زندگی میکردن که داستان ازینجا شروع میشه که یکیشون اسمش ممد قوز هستش و اون یکی دیگه شون علی قوز هستش.
یکی از روزای خدا، ممد قوز واس خرید از خونه خارج میشه چن قدم که از خونه دور میشه یادش می افته که بوی گندی داره و مجبور میشه که به گرمابه بره.
از تو گرمابه صدای بزن و بکوب میشنوه (عروسی جن ها هستش) ، از راه نرسیده بود که میره اون وسط و کلی قر میده و میرقصه و آنچنان مجلس رو گرم میکنه که بزرگ خاندان جن ها میگه: واس تشکر از این مردک قوزی بهش یه کیسه طلا بهش هدیه بدین ولی یکی از بین جمعیت فریاد میزنه که رئیس آخه یک کیسه طلا به چه کارش میاد  به نظرم قوز پشتش رو از بین ببریم که خوشحال بشه
رئیس قبول میکنه و مرد رو نزد خودش صدا میزنه و بعد از تشکر کردن و دادن کیسه طلا ، قوز بالای پشتش رو از برمیداره
ممد قوز با خوشحالی به خونه میره ولی زنش اونو نمی شناسه چونکه قدش بلند شده و سینه سپر کرده و خوش قد و بالا شده
به زنش میگه: زن منم ممد قوز، منو نمی شناسی؟
+ پس قوزت کوووووو؟؟؟!!!
- بریم خونه که برات مفصل توضیح بدم
همون روز زن ممد قوز به خونه علی قوز میره که جریان رو به زن علی قوز توضیح بده و کلاس بزاره
بهش میگه شوورم تو گرمابه برای جن ها رقصیده و اونا هم با دادن انعام، قوز پشتش رو هم برداشتن
زن علی قوز بعد از خبر دار شدن از ماجرا فوراً خبر رو به علی قوز میده و میگه همین الان باید بری گرمابه و خوشکل برگردی
علی قوز بدون معطلی راهی گرمابه میشه و میبینه که صدای شیون و گریه و زاری میاد. اینم بلافاصله شروع میکنه به رقصیدن و هلاک کردن خودش. طوری که خیس عرق میشه و تمام جن ها، جن زده میشن و با تعجب به همدیگه نگا میکنن.
علی قوز که خیلی خسته و خمیده تر میشه رو به رئیس جن ها میکنه و میگه من برای شما سنگ تموم گذاشتم حالا نوبت شماست که انعام منو بدین
رئیس جن ها میگه واقعا انعام هم می خوای؟
علی قوز میگه: مگه من با شما شوخی دارم
رئیس جن ها به نوکراش دستور میده که قوز ممد قوز رو برام بیارید و بزارید رو قوز علی قوز.
علی قوز دل تو دلش نبود و سراسیمه به خونه میره و زنش، در رو باز میکنه شوک زده میشه و میگه این چیه؟ تو که بد ترکیب شدی و قوز بالای قوز شدی....
علی قوز با همون حالت راهی خونه ممد قوز میشه و یقه شو میچسبه که مرتیکه این چه گندی بود به زندگیم زدی
ممد قوز میگه تو که نادون هستی باید میفهمیدی که جریان چیه؟ اون روز من تو مراسم جشن عروسیشون رقصیدم و امروز یکی از اونا فوت شده بود و مراسم عزاداری بود  . حالا برو کنار که اسباب کشی داریم به خونه جدیدمون تو منطقه ی بالای شهر.  و میخوایم که زندگی جدیدی رو کنار فرزندی که تو راهه ، داشته باشیم
و اینجوری شد که ممد قوز سالهای سال در کنار زنش و 2تا بچه هاش به خوبی و خوشی زندگی کرد ن
خبر جدیدی از علی قوز در دست نیست و نمی دونیم الان با اون قوز بالای قوزش چیکار میکنه