حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

روز موعود

همین پنج شنبه هفته پیش بود 94/5/1

بهم تل زد که میخام ببینمت منم از لحاظ شرایطی جسمی که داشتم نخاستم  مخالفت کنم

بعد از کلاس موسیقی  برگشتم خونه که اماده رفتن بشم مه آجی بزرگم تل زد که بیا خواهر زادتو هم با خودت ببر

منم نیم ساعت مونده بود که برم سر قرار متوجه شده که قراره یکی با من بیاد

بهش تل زدم که یه نفر باهام میاد بنده خدا قبلش ریخت گفت خدایا این کی می تونه باشه که بهش گفتم  نترسید خواهر زاده 10سالمه

هیچی دیگه اومد دنبالمون و رفتیم سر قرار (رفتیم کافی شاپ چاو)

یه جایی دنج و شیک و باکلاس

حالا اون حرف میزد و منم حرف میزدم

ولی هیچی از حرفش حالیم نمیشد

تو حرفاش متوجه میشدم که  خبری از کار کردن ایشون نیس و من باید خرجش بدم و یه جورایی من زن بگیرم و ایشون خانومی کنن

انقدر برام سخت و غیر قابل هضمه که پسری متولد 59 تن لش باشه که بخاد از زنش تو جیبی بگیره

اصلا معلوم نیس که پسر خوبیه یا نه

اصلا به هیچکی اعتباری نیس

نمی دونم خوب بودن یک نفر از کجاش معلوم میشه