حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

شانس با یه طعم دیگه

اینه که میگم شانس ندارم. خودم دیگه ایمان آوردم

با آفتابه قرمز رفتم لب چشمه، آب چشمه خشک شد

الان دپرسم دست رو دلم نزار

نظرات 5 + ارسال نظر
امین 1393/05/18 ساعت 09:14

من برم لب اقیانوس ؛ اقیانوس خشک میشه
خودو ناراحت نکن دیگه
من از تو خیلی بدشانس ترم

واقعا سخته بخدا

علیرضا 1393/05/18 ساعت 12:02

خو همینه دیگه
با آفتابه قرمز رفتی، بی کلاس بازی درآوردی، چشمه گرخید رفت خشک شد دیگه...


ای خدا بگم چیکارت نکنه کلی خندیدم

علیرضا 1393/05/19 ساعت 20:26

امین 1393/05/21 ساعت 09:00

سیلام خوبی
حسابدار جونم الان از دپرسی در اومدی
یا نععععع
به نظرم حالت خوب شده
خوشحال باش بخند خو

سلام حال شما؟
مرسی من خوبم
من خوشحالم

امین 1393/05/23 ساعت 03:19

سیلام
ایشالا همیشه خندون ببینمت
خوشحال باشی و خنده روی لبت

فعلا

مرسی
شمام همین طور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد