حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

حرفای یواشکی یک خانم حسابدار

اینجا مینویسم از زائده توهمات و تخیلات مغزم .

داستان جدید منو هودی

همین چهارشنبه یا پنج شنبه هفته گذشته بود که تو یکی از فالوهام یه دونه آدم خاص دیدم.

با همه فرق داشت. قبلنا زیاد توجه نمیکردم و نمی دونم چی شد که شروع شد

یهو در جواب استوری یه چیزی فرستاد و منو لایک کرد و اون اومد و من رفتم تا که یهو به دلم نشست

یه جورایی دوست خوب محسوب میشد و نمی تونستم خوش باشم درسته ازم دور بود ولی خیالم ازش راحت بود پسر خوب و مودبیه

فعلا که خبر خاصی نبود تا اینکه بعد از کلی مدت دیدم کیوان تو تلگرام بهم پیام داده نفهمیدم اصلا چرا پیام داد اولش حال و احوال پرسید و از مریضیم سوال پرسید بعد گفت از وقتی سربازی رفتم افسردگی شدید گرفتم. گفتم ای بابا افسردگیه طبیعیه نه که دو سال هیچ دختری نمی بینید واس همینه. بهش برخورد ولی در واقع همینه.

بعدش گفت میتونی امروز بیای بیرون ببینمت حوصله هیچ کدوم از دوستامو ندارم فقط دوس دارم با تو بشینم حرف بزنم. فورا گفتم نوالا نمی تونم. 

احمقانه ترین حرف ممکن بود فک میکرد من همون دختریم که میشناخت ولی اشتباه فکر کرد 

وقتی تیرش به سنگ خورد و عذرخواهی کرد و رفت

اینجا خونه خرابه نیس که بیای  و هر وقت نخواستی بری. حیف دیر شناختمش خیلی دیر

نظرات 3 + ارسال نظر
میم 1398/09/12 ساعت 00:29 http://cafelife.blog.ir/

چه داستانایی داشتی سوما خانوم...
گاهی ما آدما دانسته سر به هوا میشیم...و مشخص نیست چه اندازه میشه خودمون سرزنش کنیم بابتش، چون پیچیده س...

مرسی آقای میم
از داستانهای اخیرم خیلی خوشحالم چون داستانها بخشی از تجربیات عظیم زندگیمه
ازشون درس گرفتم

امروز اومدم و کلی از نوشته هات را خوندم و هنوزم دلم نمیخواد برم ...

خیلی خوش اومدی
خوشحالم

میم 1398/09/14 ساعت 22:39 http://cafelife.blog.ir/

جواب pm تون
سالها پیش وبلاگی داشتم بنام چایی شیرین... هنوز وبلاگ بعضی از دوستان سابق توی بوکمارک فایرفاکس م هست و گاهی سری میزنم بهشون

بله بله یادش بخیر
خیلی خوش اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد